رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

رادوين و مامان و بابا در تعطيلات آخر هفته

سلام به پسر گل مامان  يه خبر خوب  قرار چند روز پيش هم باشيم  دل تو دلم نبود و دعا مي كردم كه عيد هم شنبه بشه و اين جوري تعطيلات طولاني تر بشه اخه من و بابا هم روز بعد تعطيلات رو هم مرخصي گرفتيم  و خدا را شكر تعطيلات و مرخصي ها روي هم 5 روز ميشه كه با هم هستيم . اين روز ها رو برات مي نويسم تا ببيني چه قدر بهمون خوش گذشت اين روزا پنج شنبه صبح كه بابا رفت دنبال كارهاي گارانتي ماشين و من و تو هم حسابي با هم خوابيديم تا بابا اومد بعدش هم كه نمي دونم چي شد ولي از يك لباس شستن و خونه جارو كردن ، رسيدم به پرده و رو تختي شستن و تميز كاري زير مبل ها و ..... يه عالمه كار گرد گيري ديگه  بابا هم دلش آش ر...
25 تير 1394

تولد غزاله جون

يكي از دوستاي خوب مامان خاله زينب كه اهل ساري هستن و ما از زمان دانشجويي با هم دوست بوديم و خيلي روز هاي خوبي با هم داشتيم  ديروز خاله براي دنيا اوردن فرشته كوچولوش رفت بيمارستان ، راست شو بخواي خاله هم كم براي اين ني ني اذيت نشد چون اشتباه نكنم از ماه 4 بارداري استراحت مطلق شد و اينكه جماعت تربيت بدني  رو خونه نشين كني خيلي سخته ولي خدا را شكر سختيش به پايان رسيد. راستشو بخواي با ديدن يك لبخند دخملي تمام سختي ها يادش مي ره  من هنوز از ديروز كه با خاله تو كلوب زايمان بود صحبت كردم موفق نشدم با خودش صحبت كنم ولي خواهر مي گفت حال هر دو شون خوبه  خدا را شكر  خدايا همه نيني ها براي ما حفظ كن و هر كس دلش ...
24 تير 1394

اولين حضور پسرم در آرايشگاه

آخ پسررررررررررر من  آخ جيگرررررررررر من  پسر دارم يه دونه پسر دارم دور دونه    خخخخخخخخخخخ يعني فقط انگار من تو دنيا پسر دارماااااا آخه تو عشق ماماني مامان فداي اون چشاي تيله سياهت بشه جون مامان ديروز عصري من وقت دندون پزشكي داشتم و موقع برگشت در مورد موهاي تو صحبت كرديم و به بابا گفتم كه مربيت موقع خروج از مهد مي گفت براش شونه كردم ولي مرتب نشده (چون اونو به موهات آب نمي زنن)  بابا هم گفت مي خواي بريم موهاشو كوتاه و مرتب كنيم  كه من هم با اين كه داغون بودم گفتم باشه چون چند وقته اين تصميم و داشتيم و هي پشت گوش مي افتاد خلاصه رفتيم آرايشگاه پيش دوست بابارضا  تو از...
24 تير 1394

حضور پسرم در مسجد

سلام گل پسرم مامان  امروز تو اداره بودم ، ماماني زنگ زد گفت پسرمو ظهر بيار دم مسجد بدش به من  من امسال با پسرم مسجد نرفتم يادش بخير پارسال ماه رمضام اكثر روزا مي رفتم تو رو از مسجد مي گرفتم  امسال هم به ياد پارسال با ماماني رفتي مسجد  و گل پسرم هم امسال هم تو مسجد جايزه گرفت   
22 تير 1394

پايان 23 ماهگي پسرم و آغاز آخرين ماه يك سالگي

سلام همه جون مامان  الان كه دارم برات مي نويسم  حالم خيلي بده  از درد تمام تنم درد مي كنه و سرماي بدي خوردم  ولي با ياد آوري امروز ، ديگه هيچي جلودارم نشد و گفتم بيام برات بنويسم  گل پسرم  امروز  آخرين روز ماه 23 زندگي شماست و فردا وارد ماه 24 زندگيت ميشي و اين نويد رو به من ميده كه به روز تولدت داريم نزديك مي شم و  از همه مهم تر اينكه گل پسر من چه قدر زود داره بزرگ ميشه  قبلا وقتي يكي مي گفت يك بچه دو ساله داره ، اصلا يه جوري مي شدم  مي گفتم اي بابا اين چه قدر بزرگه و چه قدر چيزا بلده  الان دارم مي بينم خودم ديگه يه بچه دو ساله دارم  و اين ...
20 تير 1394

آخر هفته تو دماوند

خداي من خداي خوب مهربان از اينكه شادي و عنايت كنار هم بودن را به ما دادي ازت كمال تشكر را دارم .   تو اين دوره زمونه واقعا بعضي وقتا به دوستي مي گم ما با فاميل ها رفتيم مسافرت همين جوري نگام مي كنه كه شما ها چه خانواده اي هستيد كه همه با هم خوبيد ، من هم مي گم خدا را  شكر ما همه هم سن و ساليم و با هم بهمون خوش مي گذره اين هفته هم تو اداره بودم و خسته از مهمون داري هاي اين ايام و كمي نا خوش احوال كه بابا رضا بهم زنگ زد و گفت عمه بهاره لطف كرده و براي آخر هفته دماوند جا گرفته ... همون موقع هم خوشحال شدم و هم ناراحت چون تو ايام احيا دلم نمي خواد جايي به جز خونه خودم باشم ولي از طرفي هم به يك تغيير آب و هوا نياز داشتيم&...
20 تير 1394

پسرم عشق رانندگي

وروجك مامان سلام  خدايي يك پارچه آتيش شدي  گاها ديگه از دستت كم ميارم  ديروز با بابا رفته بوديم براي گردش آخر هفته خريد و چون هوا گرم بود من و تو با هم تو ماشين مونديم و تو هم كه خيلي بي تاب شده بودي من كمربند صندليتو باز كردم و تو هم كه انگار از قفس آزاد شده بودي و خودتو كشيدي و اومدي جلو  قربونت برم كه همچين فرمان مي چرخوني كه شوماخر هم پيش شما كم مياره  عشقتم اينكه آهنگ رو هم بلند كني و سرت رو هم تكون مي دي و با دست بزني روي فرمان  و تا ماشين هم خاموش باشه بلدي سوئيچ رو بذاري تو جاش و استارت بزني  فداشم كه ان قدر بلايي
16 تير 1394

شب نوزدهم ماه مبارك رمضان

گل پسرم سلام وقتي ماه رمضان به روز 18 برسه  اولين شب قدر در هر ماه رمضان رو پيش رو داريم كه شب ضربت خوردن امام علي (ع) است. اين سومين سال كه ما شب هاي قدر كنار هم هستيم ، البته با يك تفاوت كه سال اولش تو تو دلم بودي و تمام زماني كه من دعا مي خوندم تو دلم تكون مي خوردي امسال هم براي افطار خونه خاله منا دعوت بوديم كه از شانس هم دم افطار برق رفت و براي ساعت 9 ونيم بود كه اومد كه خيلي سخت بود ، شما هم كه شيطون و تو تاريكي و گرما حسابي قاطي كرده بودي و تا دلت خواست همه جا رو بهم ريختي خلاصه شب به خاطر اينكه به شروع دعا برسيم ساعت 11 از خونه خاله اومديم بيرون - اين رو هم بگم ما مراسم ها رو از تلويزيون نگاه مي كنيم - مثل ساله...
15 تير 1394

گل پسرم بزرگ شده

سلام عزيز دلم جيگر مامان فرشته كوچولوي من كه داري براي خودت تند تندي بزرگ ميشي و كارهاي جديد ياد ميگري و با كارهات دلبري مي كني براي مهموني همش نگران بودم  چون اكثر مهمونا رو خيلي وقت بود كه نديده بودي و مي ترسيدم غريبي كني و بخواي همش كنار من باشي و من نتونم به خوبي از مهمونا پذيرايي كنم و تو هم اذيت بشي ولي خدا را شكر نه اين جور نشد تو خوب با همه كنار اومدي يادم مياد بعد شام بود و داشتم تو آشپزخونه تندتند وسايل رو جمع مي كردم كه يهو ياد تو افتادم و به بابارضا گفتم رادوين كوش باورم نمي شد تو ان قدر مشغول بازي با بچه ها بودي كه حتي سراغ من هم نيومده بودي داستان بازي كردن با نوشاد هم كه هميشه زيباست اين سري ب...
14 تير 1394