رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

دلم برای همه تنگ شده

سلام به همه اونایی که قلم به دست دارند و برای بچه ها شون می نویسن. این لحظه ها را ثبت کنید  و بدونید با ارزش تر از اینا گیرتون نمیاد. رادوین و رونیای عزیزم چه زود دارید بزرگ می شید  چند وقت نتونستم بیام و بنویسم ولی بدونید عاشقانه دوستون دارم بازم میام از حال و هوای باهم بودنمون میگم. فرشته های نازم شما را به خدا می سپارم ...
7 خرداد 1400

رونیا خانم

مجموعه ای از شعر هایی که نانا خانم یادگرفته  تولد تولد تولدت مبارک  چشم چشم دو تا دست تاب تاب بندازی  جدیدا هم یاد گرفتی وقتی بهت می گم دوسِت دارم میگی منم دوست، دارم کلا خیلی بلا شدی و نمککککککک یه جورایی می خوام بخورمت  موبایل بابا رو بر می داری می گی نانا بده ... بعد عاشقتم وقتی می گیم رونیا صداش زیاده کمش کن خودش آیگون ولوم رو میاره کم می کنی ... اولین بار که این کار و جلو بابا کردی داشتن غش می کرد.. شیرین زبونم دوست دارم
8 مرداد 1399

مقدمه برنامه ریزی برای تولد آقا رادوین

سلام عزیز دل مامان چند وقته که فکرم خیلی مشغوله و حال خوشی ندارم و البته همه اینا برمی گرده به کارم و تنها بهونه خوب بودنم شما عزیزای دلم هستید. رادوینم فکرم به اینه که برای تولدت چی کار کنم؟ چه هدیه ای برات بگیرم راسشتو بخوای تو بچه هایی که دور و برمون هستن هیچ بچه ای ان قدر مثل تو دنبال روز تولدش و هدیه ای که می خواد بگیره نیست ولی تو واقعا به این موضوع علاقه داری و منم دلم می خواد برات سنگ تموم بذارم.( از تولد رونیا می شمری که بعد مامان جونه ، بعد نهال و بابا غلام و بعد دیگه تولده منه) به همراه باباسید و مامان جون برای خرید هدیه ات رفتیم بازار صالح آباد ( البته که خیلی جالبه تو یک خیابان یک اسباب بازی با چند تا قیمت مختلف...
7 مرداد 1399

گذر بر روزهای اولین ماه تابستان 99

سلام به عزیزای دل مامان 😍 نمی دونم باید از کجا شروع کنم. و از چی اول براتون بگم . اول از اینکه چه قدر برای تابستان و تعطیلات امسال هم برنامه و هم دلهره داشتم که تمام برنامه ها و دلهره هام موضوعیت شون عوض شد.  تمام فکرم این بود که خب اردیبهشت مدرسه رادی تموم میشه باید تا اول مهر چی کار کنه ؟ کجا بمونه ؟ خب برای مامان جون نگه داشتن دو تا بچه سخته و از طرفی هم دنبال کلاس های آموزشی بودم که هم بتونی چیز یاد بگیری و هم ازش لذت ببری و هم اینکه زمانی رو مشغول شی..... که دست این ویروس کرونا درد نکنه که کل برنامه هامون عوض شد. از اول اسفند ماه آقا رادوین به همراه نانا خانم دو تایی موندید خونه مامان جون و هیچ چاره ای جز این برامو...
24 تير 1399

بالاخره اولین دندون پسر افتاد

خبر خبر خبردار  بالاخره اولین دندون پسر افتاد  وای که چه قدر خوشحال شدی، راستشو بخوای بین بچه ها تو از همه شون بزرگ تری و به قول خودت کلاس اولی هستی ولی همه اونا که بعد تو بودن دندوناشون افتاد و در هم اومده حتی پرهام که از تو یک سال کوچیک تره، یک دندونش هم در اومده. البته این موضوع به این هم بر می گرده که تو موقع دندان در آوردن دیرتر از همه اینا دندونات رو تکمیل کردی و خدا شکر اوضاع دندونات هم بهتره . از قبل داستان فرشته ای که برای بچه ها هدیه می آره رو خاله منا برات تعریف کرده بود و تو هم خوشحال به خاطر هدیه ات بودی.  جالبش این بود که خاله بهت گفت خب دیگه بالاخره فرشته برات هدیه میاره ، تو با خنده گفتی خال...
23 تير 1399

دختر نازدونه من روزت مبارک

دختر، نازه دختر عزیزه دل مادر  نفسه، جون پدر همه عمره برادر آخه هر چی بگم، کم  دوست داریم همه با هم  ❤️ رونیای عزیزم گل دست چین شده باغ خدا  باعث شادی خونه  دلگرمی ما  نفس  روزت مبارک  ممنون که هستی  ممنون که با این سن کمت واقعا خستگی ها و حالات ما رو می فهمی و می آیی سراغمون  سر داداشی رو روی پات می زاری و نازش می دی می آیی دل به دل من توی مبل می شینی و نازم می کنی و یه بوس یواشکی🤩 صدای آسانسور و کلید در رو می شنوی داد می زنی اَلام (سلام) باباااااااااااا . بابا منه ... که کل خستگی بابا از این همه هیجان تو کلا از تنش میره خدا تو رو برامو...
3 تير 1399

روزهای بهاری

سلام به فرشته های ناز مامان  می خوام براتون از خرداد ماه بنویسم  از آقا رادوین که 1 خرداد که رفتیم شمال موند همون جا و برای 16 خرداد برگشت تهران و حسابی حالشو برد. روز هایی که من و بابا هم بودیم که اصولا تعطیلات و آخر هفته ها بود و بقیه روز ها رو هم که پیش مامان جونو باباسید بودی . البته هفته دوم هم پرهام پیش شما موند و نانا خانم با ما اومد تهران. خلاصه کنم و بگم .....وقتی میریم اونجا واقعا دلموم نمی خواد برگردیم تهران. ولی چاره چیه باید برگشت و کار کرد. براتون چند تا عکس برای خاطره بازی می زارم .البته که سر انداختن هر کدام از اینا چه قدر حرص خوردم. اینم نانا خانم عشق پفک من با دور دهانی نارنجی ...
19 خرداد 1399

روایت جشن تولد به یاد ماندنی دو سالگی رونیا خانم

عزیز دلم دو سال بودنت روی زمین مبارک سلام به فرشته کوچولوی مامان که دیگه روزهای باقیمانده برای پایان دو سالگیش به تعداد انگشتای دست رسیده و یادش به خیر که انگار همین دیروز بود که رادوین داشت روز شمار تولدت رو رنگ می کرد و خوشحال بود که دیگه داره تموم میشه و آبجیش دوینا (دنیا) می یاد. این آخر هفته قرار بودبریم شمال و باز از فرصت دورهمی فامیل و اینکه ایام شب عید و حال و هوای خوبی داره استفاده کردم و قرار روز تولد رو هم با همه همون جا هماهنگ کردیم. با بابارضا تمام کارها رو تقسیم کردیم تا همه چی رو از تهران برای اونجا مهیا کنیم. روز چهارشنبه بابا سید و مامان جون و دوتا داداشی ها...
5 خرداد 1399

نفس های آخر سال تحصیلی و جشن الفبا

پسر نازنینم  سلام تمام هستی مامان که جونم به جون شما وصله  امسال سال تحصیلی با تمام سختی هاش داره نفس های آخر رو می کشه  سال تحصیلی جدید که با ایام محرم برای شما شروع شد و مدرسه نتونست یک جشن شاد برای جشن شکوفه ها برای شما بگیره و بعد هم دنبالش از دست دادن سردار سلیمانی که رنگ و بوی مدرسه شما را عوض کرد و بماند تعطیلی های آلودگی ها و برف و بارون و این هم داستان بیماری کرونا که ما نتونستیم حتی کارنامه نیم سال اول شما را بگیرم و بعد هم که شما ها دیگه از اول اسفند رسما دیگه مدرسه نرفتید و آنلاین از طریق واتس آپ معلم ها مجبور شدن درس دادن رو شروع کنن و بعد هم مدرسه تلویزیونی که هر روز نیم ساعت برای هر پایه برنامه داشتن...
20 ارديبهشت 1399

تنها یک ماه تا تولد 2 سالگی دخترم

سلام فرشته کوچولوی من 😍 باورم نمیشه که گل دخترم داره 2 ساله میشه 😉 انگار چشم بهم زدیم و دخترم این دو سال گذشت. راستشو بخوای خدایی دوران دوساله نانا خانم راحت تر از رادوین گذشت و دغدغه های کمتری داشتیم . از خواب و غذا خوردن اینا .... و شاید از همه مهم تر اینکه رادوین بود و نانا رو سرگرم می کرد و رونیا ان قدر وصل به من نبود. فداش بشم که دنبالت می دوئه و می گه دادا  دادا  بعد داداشییییییییی و اگه هم به نتیجه نرسه میگه آدین آدین(رادوین) و برای هم حسابی دلبری می کنید. هر سال وقتی نزدیک تولدتون می شد من از ماه قبل درگیر تم و مراسم تولد بودم ولیییییییی واقعا با اوضاع الان کرونا نمی دونم چی میشه و چی طور باید برگزا...
14 ارديبهشت 1399