آخر هفته دل تنگي براي بابا ، خونه بابايي غلام ، آزمايشگاه ، خونه بابايي اسماعيل
از اداره كه داشتيم مي رفتيم خونه براي آز فردات رفتم ظرف نمون گيري رو گرفتم ( بقيه توضيحات رو به طور كامل تو يك بخش ديگه برات مي نويسم) و بعد از اون تو راه كه داشتيم مي رفتيم خونه هي از من سراغ بابا رو مي گرفتي كه بابا كوش ؟؟؟ بابا كجاست ؟؟ بابا رفت؟؟ و همش سراغ بابا رو مي گرفتي و من هم مثل هميشه بهت گفتم بابا اداره است و سركاره كارش تموم شه مياد خونه اما نمي دونم چه حس دلتنگي براي بابا داشتي كه وقتي اومديم خونه و ديدي بابارضا نيست زدي زير گريه اول با ماشينت حواست و پرت كردم و كمي اروم شدي ولي وقتي خواستم لباستو در بيارم و لباس خونه تنت كنم دوباره شروع كردي و بابا گفتن يعني اين جوري بگم ط...
نویسنده :
مامان منير
19:11