رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

رونیا خانم تو سیزده ماهگی - شکوفا شدن پنجمین مروارید در دهان رونیا خانم

رونیا خانم فرشته کوچولوی خونه ما سلام  ناز دونه من که خیلی دوست داشتنی شدی و به قول داداشی که آدم دلش می خواد بچلوندت. می خوام از آموخته هات تا الان بگم. کلمات مامان - بابا - دادا - دادین ( رادوین) - نی نی ( اسم عروسک) - د د - جو جو - پرمام ( پرهام)- عمه - بباره ( بهاره) رو می گی. قشنگ خیلی چیز ها رو تشخیص میدی و ازت چیزی می خوام میری میاری مثل کنترل تی وی - گوشی تلفن 5 تا هم دندون داری 2 تا بالا و 3 تا هم پایین البته بعضی های شون هنوز هم جا دادن تا کامل بشن. با صدای آهنگ دست می زنی ؛ خودت رو تکون میدی و جدیدا هم یک دستو می یاری بالا که مثلا داری می خونی و می رقصی. گوشی تلفن رو میگری دستت رو راه میری که مثلا داری حر...
8 تير 1398

آخرین واکسن گل پسرم

سلام عزیز دل مامان  که دیگه داری برای خودت مردی می شی وای فدات بشم ؛ همیشه فکر می کردم کسی که بچه اش میره مدرسه دیگه خیلی بزرگ شده یا ؟؟؟ چه طور بگم انگار دیگه باید آدم عاقلی باشه و سرد و گرم چشیده شده باشه  و الان که از دو ماه و نیم دیگه تو داری میری مدرسه نمی دونم چنین حسی تو خودم دارم یا نه 😂 ولی بگذریم و بریم سراغ یک مرحله دیگه از مراحل رفتن به مدرسه و اون هم واکسن زدن  که با توجه به اینکه زمان زدن واکسن یک سالگی رونیا ، مسئول مرکز بهداشت گفت دستت خیلی درد میگیره و درد هم خواهی داشت من هم برنامه ریزی کردم که تو تعطیلاتی که طولانی هست و تو خونه بودیم این کار و انجام بدیدم که این تعطیلات بهترین زمان ...
8 تير 1398

پایان تقریبی یک دغدغه ذهن من - انتخاب مدرسه رادوین جون

و خدا را هزار مرتبه شکر که باز به دادم رسید. خدا جون عاشقتم که منو از یادت نمی بری و همیشه دستمو می گیری   سلام نازدونه من . الان کمی بزرگ شدی و شاید روزی که این نوشته های رو بخونی کمی از دغدغه های من یادت بیاد و شاید هم نه  اینکه کجا بری مدرسه ؟ کی بیایی و کی بری و کجا بری و چه جوری و هزار داستان دیگه  شاید باورت نشه تو این ایام با بیش از 10 تا مدیر مدرسه و بخش های مختلف منطقه صحبت کردم ، بماند که چه قدر از تو سایت ها دنبال مدارس گشتم. البته که لطف بابا سید و مامانی همیشه شامل حال ما هست و قبول کردن که اگه مدرسه سمت محل کار من درست نشد تو ،تو محل بری مدرسه و بعدش بری خونه اونا ، تازه خاله منا هم می گفت ان...
5 تير 1398

حضور پسرم در برنامه تلویزیونی رنگین کمان

سلام به عزیز دل مامان  شاهزاده ی من  که خیلی خیلی بلا شدی رادوینم همه هستی من  دلمون می خواد تمام چیزی هایی که مناسب سنت هست رو تجربه کنی و از دوران های زندگیت لذت ببری سوال همیشه این بود که این بچه ها چه جوری میرن تلویزیون و من دلم می خواد برم و هم چنین از اینکه بابا رو گاها تو تلویزیون میدی خیلی خوشت میومد. بالاخره بابا تونست توسط یکی از همکارهای خوبش برای شما ثبت نام انجام بده و ما شما ببریم تلویزیون و قرار ما شد جمعه 24 خرداد. یه چیز جالبش اینجا بود که روزی که بابا اومد و گفت رفتنت اوکی شده کی بری، ما با عکس العمل کاملا مخالف تو که یهو شروع کردی به گریه که من نمی خوام و از این حرفا روبرو شدیم.  ...
29 خرداد 1398

دومین فرشته کوچولوی خونه ما

سلام عزیز دل مامان  ناز دار خانم من  یک سال زمینی شدنت مبارک و من چه خوشحالم که یک سال و یک روز هست که تو رو دارم  فرشته نازی که گرمی بیشتری به خونه ما بخشید و وجودش دل ما سه نفر رو گرم کرد رونیای ناز من  دختر قشنگم. یا به قول رادوینم عشق داداش.  خیلی دوست دارم  همیشه از داشتن دختر می ترسیدم به خاطر دل نازکت ، تنت نرمت و هزار تا خوبی دیگههههههههههه که نکنه یهو یکی دلت رو بلرزونه و خدا نکرده اشکی از گوشه چشمت روان شه و من نابود شم  درسته که من تمام تلاشم رو می کنم که تو هم مثل داداشی کاملا مستقل بار بیایی ولی دل آدم هم خیلی نازکه دیگه  راستش رو بخوای نمی تونم تمام حسم رو ...
18 خرداد 1398

فکر پیدا کردن مدرسه برای پایه اول ابتدایی

سلام پسر طلای مامان روزی که شروع به نوشتن این وبلاگ می کردم فکر نمی کردم به این روز برسم که برات از دغدغه هام برای ثبت نام مدرسه ات بنویسم. ولی رسما باید بگم دارم خل میشم. امروز که حسابی یه ضربه اساسی بهم خورد. البته همه بهم میگن ان قدر سخت نگیر به موقع است درست میشه  اما چه کنم من به هر چی که یه جوری به طور وابسته باشه این جوری حساسم شنبه ای تو سایت مدارس شاهد با امتیاز 0 ثبت نامت کردم که البته هزار امید دارم که تو این مدرسه ثبت نام بشی چون به محل کار من خیلی نزدیکه . و باید صبر کنیم تا اعلام نتایج و مصاحبه و ..... بعد امروز هم مرخصی گرفتم رفتم مدرسه رازی تو خیابان ولی عصر که مدیرش آب پاکی ریخت دستم که اصلا ثبت نام نم...
5 خرداد 1398

تولد یک سالگی نانا خانم

سلام فرشته کوچولوی من  دختر نازم  حال و هوای این روزام برای تولدت خیلی خوب بود و اینکه چه قدر زود بزرگ شدی و البته اینکه من تولدت رو 2 هفته زود تر گرفتم و هنوز چند روزی برای یک ساله شدنت مونده . تم تولدت رو برات زنبوری انتخاب کردم و خودم برات لباس توتو دوختم و خدایی خیلی بانمک شدی. تولدت طی دو روز برات گرفتیم . روز اول - مامانی و بابا سید و خانواده های خاله منا - خاله عفت - خالع معصمومه و ندا جون اینا بودن روز دوم - مامان فریده و بابا غلام - عمه سکینه - خانواده عمه بهاره و بهناز و عمو داود  خیلی روز های خوبی بود و خیلی خوش گذشت  و از همه بهتر برات بگم که داداش با چه ذوقی برات یه کالاسکه به عنوان هد...
3 خرداد 1398

اولین حضور پسر قهرمانم در کلینیک دندان پزشکی رویای لبخند

آخی خدا شکرت سلام پسر نازم  چند وقت قبل موقع خوردن شام و بعد هم چند روز بعد موقع خوردن عصرونه هی می گفتی مامان این زیر دندونم درد می کنه. راستشو بگم تو نگاه اول به دندونت اصلا مشکلی به نظر نمی رسید ولی من که می دونی باید پیگیر یه چیز باشم تا تهشو در بیارم  خلاصه یه مرکز دندون پزشکی پیدا کردم که مختصص اطفال هم داره و بردمت برای ویزیت و اون روز برات عکس تک دندان نوشت که خود این هم داستان داشت از میدان حر پیاده رفتیم تا مترو حر از اونجا با مترو رفتیم مترو نواب و ساختمان سهیل رادیولوژی که خیل یخوب همکاری کردی و بعد همون مسیر رو دوباره برگشتیم دندان پزشکی که خانم دکتر گفت باید دندان شما عصب کشی بشه و هم یکی پر بشه و جالب اینکه ...
16 ارديبهشت 1398