رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

حضور پسرم در برنامه تلویزیونی رنگین کمان

1398/3/29 10:47
نویسنده : مامان منير
138 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عزیز دل مامان 

شاهزاده ی من 

که خیلی خیلی بلا شدی

رادوینم همه هستی من 

دلمون می خواد تمام چیزی هایی که مناسب سنت هست رو تجربه کنی و از دوران های زندگیت لذت ببری

سوال همیشه این بود که این بچه ها چه جوری میرن تلویزیون و من دلم می خواد برم و هم چنین از اینکه بابا رو گاها تو تلویزیون میدی خیلی خوشت میومد.

بالاخره بابا تونست توسط یکی از همکارهای خوبش برای شما ثبت نام انجام بده و ما شما ببریم تلویزیون و قرار ما شد جمعه 24 خرداد.

یه چیز جالبش اینجا بود که روزی که بابا اومد و گفت رفتنت اوکی شده کی بری، ما با عکس العمل کاملا مخالف تو که یهو شروع کردی به گریه که من نمی خوام و از این حرفا روبرو شدیم. 

که من اصلا گفتم باشه حالا آروم باش با هم صحبت می کنیم.

خلاصه سر این موضوع من شروع کردم ذهنت رو آماده کردن و برات توضیح دادن که اونجا چه جور جایی هست. و جالب که خودم هم نمی دونستم چه جور جایی خخخخخخخخخخخخخ

ولی تو خیلی آروم شدی و قبول کردی که بری و خنده دار که می گفتی من برنامه مل مل برم و ما فکر می کردیم برنامه عمو پورنگه و آخر که رسیدیم جلوی سیما فیلم فهمیدیم برنامه رنگین کمون اصلا دعوت شدی.

و اونجا بعد از رد شدن از درب ورودی و چک کردن اسمت وارد یه حیاط شدیم و تو اتاق انتظار نشستیم و بعد یه آقا اومد برای ما شرایط لباس شما ها رو توضیح داد و اینکه کی برنامه شروع میشه و قرار شد شما ها رو ساعت 2:50 ببره و 3 و 45 تحویل بده 

که من همه حرفای آقا رو برای تو توضیح دادم و این اطمینان رو بهت دادم که تو کل زمان من و بابا اینجا تو حیاط می مونیم و از تو تلویزیون تو رو نگاه می کنیم و جایی نمی ریم و تو با خیال راحت رفتی.

ولی من همش استرس داشتم نکنه واینستی و نمونی - چون دلم می خواست تو محیط های جدید رو تجربه کنی.

و از شانس برنامه هم با تاخیر شروع شد چون فیلم سینمایی ظهر جمعه طولانی بود و این برنامه هم زنده بود دیگه و من نگران که خستگی به تو فشار بیاره 

خلاصه جونم به لبم رسید تا برنامه شروع شد و اولین لب خندان تو رو که دیدم دیگه آروم شدم.

راستی خوش تیپ یه عالمه نشونت داد. و ما هم برات کلی ذوق کردیم . منم همش خدا را شکر می کردم که این روز هم به خیر گذشت.

تو کل تایم اضطراب من این نانا خانم هم شیطونی می کرد و یکی رو می خواست دنبال این باشه و بعدش هم البته کل زمان پخش برنامه خوابید و ما راحت همه اش رو دیدم.

بعد برنامه هم که اومدی خیلی خوشت اومده بود و می گفتی مامان دفعه بعد کی بیاییم ؟؟ من می خوام با نوشاد بیام.

و من و بابا حسابی خوشحال بودیم

 

پسرم عزیز دل ما - موفق باشی همیشه و بدون ما تمام تلاشمون رو می کنیم برای شما دو تا فرشته ناز

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)