رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

آخ که چه قدر دلم برای اینجا تنگ شده بود.

سلام به نازدونه های من  تمام هستی من  دلم برای اینجا نوشتن خیلی تنگ شده ولی خدایی سرکار و دو تا بچه و زندگی تو تهران شلوغ و داستان مشغولیت داشتن یک بچه کلاس اولی و یه شیرخوار که داره به سن نوپایی و شیطنت نزدیک میشه  خودتون تصور کنید که من از 24 ساعت چند ساعتی هم کم میارم  به خدا جونم براتون بگه بعضی وقتا از اداره که می رسم خونه به خودم میام می بینم تا خود شب یه سره سر پا بودم چه جور بشه که مثلا خواستم به نانا خانم غذا بدم یا کنار دست رادی نشستم که نت های سنتورشو چک کنم که اونم ان قدری مشغول بودم که نفهمیدم که نشستم  به قول زن عمو مینا برای ما اداره تایم استراحت بیشتری تا خونه داره  البته دلم بر...
5 بهمن 1398

اولین روز دانش آموز برای پسرم

این هم داستان یه روزه که کمی برام باورش سخته  داشتم تقویم رو ورق می زدم واصلا یادم نبود تا چشم خورد به زیر نویس تقویم که نوشته بود روز دانش آموز و وای یهویی تو دلم یه جوریش شد. یادم افتاد که تو خونه ما امسال یه دانش آموز است خداجونم پسرم بزرگ شده و رفته مدرسه واییییییی نه  ان قدر زود گذشت  گاهی بعضی اتفاق ها آدم و برمی گردونه به گذشته  یادش به خیر صبح هایی که در کمدش رو باز می کردم لباس های نگاه می کردم و منتظر تولدش بودم استرس روزی که می خواستم برگردم سر کار و می خواستم بذارمش خونه مامان اینا  وقتی 20 ماهش شد و می خواست بره مدرسه  اول هر مهر که مربیش تو مهد عوض می شد و می ترسیدم نک...
13 آبان 1398

اولین جمله نانا خانم

فدای بلای خونه بشم    اولین جمله  آب بده دیگه  یا آب بده بده  وقتی هم چیزی می خوای با غر می گی بیدی بیدی بیدی   نازدونه من خیلی شیرین شدی . برق چشای داداشت رو داری. عاشق اینم که وقتی خسته می یام روی مبل می شینم یا روی زمین می آیی خودتو گنج می کنی کنار من و می شینی پیشم. آخ که تمام خستگیهام در میره دوستون دارم فرشته های آسمونی من
12 آبان 1398

اولین پول تو جیبی برای خرید در مدرسه

پسرم یه ماهی از مدرسه رفتنت می گذره  البته که تو همین مدت دو روز نرفتی مدرسه و رفتیم مسافرت  4 شنبه ای اومدی گفتی مامان مدرسه مون ذرت هم آورده پرسیدم گفته 5تومانه (5هزار تومان) خندیدم گفتم باشه  برگردیم به عقب 1. پسر من عاشق ذرت مکزیکی و قارچ و پنیره 2. عمه بهاره بهش گفته باید چیزایی که مامان بهت میده ببری مدرسه و از بوفه نباید چیزی بگیری    بعد بهش گفتم رادی کیفم کو برو بیار از توش دو تا دوهزارتومانی یک هزاری بهت دادم گفتم بشمار گفتی 5 تومانه  گفتم آره شنبه باهاش ذرت بخر کاش می شد برق چشات و الان می تونستم اینجا برات بذارم که چه قدر ذوق کردی. هم برای اولین خرید از بوفه مدر...
7 آبان 1398

مادرانه

سلام عزیزای دلم  نمی دونید چه قدر دوست دارم بیام  اینجا براتون بنویسم  از اینکه چه قدر دوستون دارم  چه قدر از بودن باهاتون لذت می برم  چه قدر بعضی روزها دلم می خواد از دستون فرار کنم و سر بذارم به بیابون خخخخخخخخخخخ شوخی بود چه قدر برام دوست داشتنی هستید و از بزرگ شدنت شاد و البته که کمی می ترسم. کودکانه هاتونو دوست دارم  عاشقانه بازی کردناتون، دعوا کردناتو و بعد برای هم دلبری کردناتون  شاید باورتون نشه حتی حرص خوردن از دست شماها رو هم دوست دارم عاشقتونم که تو اوج شیطنت هاتون نگاه منو میتونید بخونید و بفهمید که چی می گم. فدای رادوینم بشم که وقتی بعد یه روز بغل می کنی و میگ...
7 آبان 1398

سفر های مشهد در تابستان 98

سلام  این تابستون دوبار رفتیم مشهد یکی برای عید غدیر و یکی برای فردای روز عاشورا   خیلی سفر ها خوش گذشت . تجربه جدید برای پسرم بود چون تا حالا به این سبک که بریم هتل و همه وعده ها رو غذا بیرون باشیم و به خصوص اینکه خودش می تونست برای خودش غذا انتخاب کنه براش جالب بود. و نانا خانم هم برای خودش اساسا خوش می گذروند البته تو سفر دوم با پسرم دو تایی همش می رفتیم حرم و خیلی با هم حال کردیم . امام رضا ما رو بازم بطلب. ...
8 مهر 1398

اولین جدال در مدرسه - یک صورت گاز گرفته

سلام به فرشته کوچولوی مامان که انگار داری کم کم برای خودت مردی میشی دیروز که اومدی اداره دیدم روی صورت جای یک لبه ، اول فکر کردم تا قبل اینکه برسی پیش من کسی دیدت و بوسیدت و جای لبش رو صورتت مونده  ولی بعدش شک کردم آخه اینجا کسی آرایش نداره  بهت گفتم رادی کسی ماچت کرده گفتی نه  و رفتی نشستی رو صندلی جلوم که مشقات رو بنویسی، که فدات شم اومدی گفتی مامان جای ماچ نیست یکی زنگ تفریح صورتم رو گاز گرفته  که من و بگیییییییییییییییییی وا رفتم، چون واقعا نمی دونستم چه عکس العملی باید نشون بدم. همون موقع هیچ نگفتم و تا رفتیم تو ماشین و تو داستان رو برام تعریف کردی که یک کلاس اولی تو اون یکی کلاس هست که خیلی شیطو...
7 مهر 1398