آخ که چه قدر دلم برای اینجا تنگ شده بود.
سلام به نازدونه های من تمام هستی من دلم برای اینجا نوشتن خیلی تنگ شده ولی خدایی سرکار و دو تا بچه و زندگی تو تهران شلوغ و داستان مشغولیت داشتن یک بچه کلاس اولی و یه شیرخوار که داره به سن نوپایی و شیطنت نزدیک میشه خودتون تصور کنید که من از 24 ساعت چند ساعتی هم کم میارم به خدا جونم براتون بگه بعضی وقتا از اداره که می رسم خونه به خودم میام می بینم تا خود شب یه سره سر پا بودم چه جور بشه که مثلا خواستم به نانا خانم غذا بدم یا کنار دست رادی نشستم که نت های سنتورشو چک کنم که اونم ان قدری مشغول بودم که نفهمیدم که نشستم به قول زن عمو مینا برای ما اداره تایم استراحت بیشتری تا خونه داره البته دلم بر...
نویسنده :
مامان منير
23:01