رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

هفت ماهگی نانا خانم

عزیز دلم  پایان هفت ماهگیت و آغاز ماه هشتم زندگیت مبارک       نانا خانم در چکاب پایان این ماه به وزن 7100 گرم و قد 68 سانتی متر رسیدی. از مروارید سفید خبری نیست و کمی تنها لثه هات متورم شده . تازه مقدمه ای از چهار دست و پا رو شروع کردی   ...
16 دی 1397

رونیا خانم آتیش شده

دلبر مامان سلام  عزیز نازدونه من  می خوام از آنچه که تا الان یاد گرفتی برات بنویسم  اول از همه که عاشقتم که وقتی صدات می کنیم بر می گردی تندی نگاهمون می کنی .. حتی با اسم های مستعاری که صدات می کنیم . مثلا من می گم نانا خانم -- یا باباسید بهت می گه آی گیزیم... و یاد هم گرفتی یه هون هم می گی که یعنی بله دیگه اطرافیان رو می شناسی و غریبی می کنی و قربونت برم که سریع دو تا دستو باز می کنی و به سمت من می چرخی و خدا نکنه طرف کمی ادامه بده که تو فورا می زنی زیر گریه و اشکات مثل مروارید روان میشه. مقدمه چهار دست و پا رفتن رو شروع کردی. رو سینه می خوابی. رو دستات کمی بلند میشی و کمی می چرخی دیگه زمان طولانی تری می تون...
16 دی 1397

رادوین سنتوری

رادوینم تمام هستی من با تمام تلاش خودت و حمایت های ما تونستی دوره ارفتو تمام کنی و از ماه پیش ساز مورد نظرت رو انتخاب کردی و الان کلاس سنتور میری و این هفته دومین شعرت رو شروع کردی توانا بود هر که دانا بود -- زه دانش دل پیر برنا بود امیدوارم روزی بهترین موزیسین بشی فدای تو و اون دستای کوچیکت بشم من رادوین سنتوری
3 دی 1397

زمینی شدن دختر نازم - رونیا

رونیای عزیزم زیبای من روشنایی زندگیم ساعت 9:30 صبح روز 17 خرداد ماه در بیمارستان اقبال تهران چشم به دنیا گشودی فرشته کوچولوی من 2870 گرم بودی با قد 49 سانت و با تمام تلاش های من آخر 3 کیاو نشدی خدا را شکر که سالم بودی البته که با دخملی تجربه جدیدی رو تجربه کردیم زردی و بستری شدن تو بیمارستان آخه که چه قدر سخت بود چه قدر عذاب کشیدم خدا هیچ مادر و پدری و با مریضی بچه اش آزمایش نکنه که خیلی سخته ولی بعد اون خدا را شکر همه روند رشدت به خوبی پیش رفت فرشته من خیلی دوست داشتنی هستی و همه ما خیلی دوست داریم. عاشق خنده هات هستم و فدای اون چشمای سیاهتم که من و باهاش دنبال می کن دوست دارم عزیزمی . به ق...
3 دی 1397

بازگشت دوباره

سلام به عزیزان دلم خیلی وقته که نبودم و نتونستم براتون چیزی بنویسم خدا را شکر که حالا من مامان دو تا فرشته زمینی هستم و اینکه دوباره به سر کار برگشتم و مشغول روزمرگی دوباره زندگیم. البته که زندگی با شرایط جدید سختی های خاص خودشو داره و از طرفی هم لذت داره امیدوارم بتونم دوباره برای دو فرشته زیبام بیام و حس مادرانه خودم دوباره براتون بنویسم
3 دی 1397

دل نگرانی برای دختر نازم

سلام فرشته کوچولوی مامان که کمتر از یک ماه دیگه زمینی می شی و میای تو بغلم سری آخری که رفتم دکتر برای اینکه از شرایطتت راضی بشه و از حال و احوالت با خبر برای هفته 34 باز برامون سونو نوشت که اینبار سونو رنگی و چند تا مخلفات دیگه هم داشت. من هم تمام جونم دلهره و نگران از وضعیت تو به خصوص وزن گیریت که دکتر از این بابت از هفته قبل یک قرص مولت ویتامین دیگه و یک پودر مکمل هم برای من اضافه کرد تا خیالش راحت بشه و من هم طبق دستورات همه چیز و رعایت می کنم تا مبادا چیزی کم و کسر داشته باشی. خلاصه روز موعود فرا رسید و شد شنبه 22 اردیبهشت و به زمان بارداری برابر 34 هفته و 3 روز . صبح بابا رفت بیمارستان اقبال و برامون وقت گرفت و قرار شد ظهر م...
24 ارديبهشت 1397

تو تنها مامان منی

سلام نازدونه من  گل پسرم  که جونم به جونت وصله. هر روز هم داری دوست داشتنی تر میشی و گاها دلم می خواد بیام بچلونمت و گازت بزنم. دیروز بهم میگی مامان می دونی ؟؟ گفتم چی ؟؟ گفتی تو تنها مامان منی. تو مامان منیر منی . من عاشقتم.   فدای تو پسر ناز بشم که بلدی برای مامان دلبری کنی. بهم میگی من سورتمه تا حالا سوار نشدم. می گم منم سوار نشدم. میای بغلم می کنی و میگی عزیزم تو نینی داری برات خطرناکه. عاشقتم وقتی خسته و نالان روی صندلی ولو میشم  . با دستای باز میای سمت منو بغلم می کنی و میگی دوست دارم. یا یه سری کار خودت انجام می دی و با حس توانمندی کامل میگی مامان ببین این کارها رو برات انجام دادم. ت...
24 ارديبهشت 1397

رادوین و کلاس موسیقی

رادوین جونم  پسر نازم  که حسابی شیطون بلا شدی و آتیشی شدی برای خودت  بلبل زبونی هات هم بمونه، که جای خود داره  و خدا نخواد که سوالی برات پیش بیاد که بیچاره ایم که باید با منطق تمام به همه سوال هات جواب بدیم.   و بگم از پسر با علاقه به موسیقی  که واقعا نمی دونم گاها از دستت چه کنم که گاهی عاشقانه می خوای بری کلاس موسیقی و خودت ساز ها رو میاری تمرین می کنی و گاهی اصلا می گی نمی خوام برم کلاس موسیقی. و من نمی دونم باید باهات چه کار کنم  الان چند تا آهنگ یاد گرفتی که با طبلک و بلز بزنی  قربون اون دستای کوچیکت برم من و اون زبونت که بعضی کلمات تو شعر رو اشتباه می گی که خیلی بامز...
1 ارديبهشت 1397