رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

تولد 6 سالگی پسرم با تم سگ های نگهبان

سلام عزیز دلم  فرشته ناز خونه من  خیلی خوشحالم که تونستیم تولد 6 سالگیت رو هم به خوبی برات جشن بگیریم و شب شادی برات رقم خورد. و فدای تو بشم که این بار به خاطر اینکه مامان حسابی دست تنها بود خودت به دادم رسیدی و کمکم کردی . البته بابا با تمام مشغله ای که تو روز عید قربان داشت میومد و سر می زد و تلفنی چیز هایی که کم داشتیم برامون تهیه می کرد و می آورد. تم تولدت به انتخاب خودت سگ های نگهبان شد و من هم همه چیز و خرید ها رو بر اساس اون برات تهیه کردم و به سفارش خودتون هم مامان براتون کیک درست کرد.  و چه قدر ذوق داشتی برای این روز که آخ جون امروز تولدمه و قر دادنت برام از همه چی بهتر بود و این که می گفتی آخ جون ...
22 مرداد 1398

ثبت نام کتاب کلاس اول و حس یه مادر

سلام همه عمر مامان نمی دونم این حال و هوای منو همه مامانها دارن یا من فقط این جوری هستم . چند وقته پیگیر ثبت نام کتاب درسیت هستم و سایت بهمون اجازه نمی ده که هنوز فعال نشدید رو تقویمم نوشتم که دو شنبه زنگ بزنم به مدرسه چون گفته بودن از 1 مرداد میشه ثبت نام کرد.  خلاصه دو شنبه قل از این که زنگ بزنم گفتم بذار یه بار دیگه امتحان کنم  که چه جالب سایت باز شد  که وای نمی دونی چه غنجی دلم رفت که بالای سایت نوشته بود  دانش آموز رادوین جوشقانی  ای واییییییییی خدا پسرم چه زود بزرگ شد همین دیروز بود انگار نگران این بودم که می خوام برگردم سرکار و بچه 6 ماهه رو باید بزارم برم و حالا تو هفته دیگه باید جشن پایا...
14 مرداد 1398

6 سال حس مادرانه

سلام  یه روز اومدم اینجا نوشتم خدا خبر اومدن یه فرشته کوچولو به خونمون رو بهم داد. نوشتم آهوی دوان تو بیشه زار حالا داره با وقار راه میره که باری به همراه داره و باید مراقبش باشه  از اولین تکون هات تو دلم و از روز شماری که درست کرده بودم تا بگم دیگه صبرم برای دیدنت تموم شده  از حس اتاقی که برات چیده بودم و هر روز قبل رفتن به سرکار در کمد هاتو باز می کردم و بو می کردم چون که حس اومدنت رو برام قوی تر می کرد. و روز موعود که خدا اولین فرشته کوچولوی منو بهم داد و چه قدر شیرین بود لحظه مادر شدن  انکه چیزی از خودم در آغوشم بود ، موجودی که تمام دارایی من بود همه جون من بود و من براش تمام دنیای جدیدش بودم و ترس ه...
14 مرداد 1398

فکری برای تولد پسرم

خوب باز مرداد شد و من مشغول به فکر که برای تولد پسرم چه کنم  تا امروز یه عالمه گزینه برای خرید کادو خودت بهمون دادی و خودم هم هزار تا ایده دارم مثل همیشه (البته اگه ...) و از همه بهتر اینکه امسال روز تولدت عید قربانه    چه سالی بشه امسال نانا تولدش عید فطر بود و تولد شما هم عید قربان. امیدوارم بتونیم مثل هر سال خوشحالت کنیم. عزیزای دلم تنتون سلامت باشه چون الان که اینو می نوسیم هر دوی شما تب دارید و داغید دوستون دارم
7 مرداد 1398

اولین حضور پسرم در یک کلاس ورزشی

سلام  و صد سلام  و اینکه من بالاخره موفق شدم و گل پسرم و تو یک کلاس ورزشی ثبت نام کردم. کلاس ژیمناستیک تو فرهنگسرای عطار. کلاست دو روز در هفته هست و خوبیش اینکه با پرهام با هم میرید و حسابی بهتون خوش می گذره . پسرم دلم می خواد تن و فکرت همیشه سلامت باشه    البته این رو هم بگم با تغییر ساعت کلاس با چیزی که ثبت نام کرده بودیم، یکم برنامه های من بهم ریخت و بعد از سرکار و کلاس تو تا برسم بخونه  و شروع به کارهای خونه کنم دیگه هیچ جونی برام نمی مونه . فدات شم دوست دارم  به خاطر تو همه چی و تحمل می کنم. دوست دارم. این بخش به خاطر مقایسه در آینده هزینه کلاس ژیمناستیک 12 جلسه یک ساعته 60 ...
6 مرداد 1398

تغییر آدرس مدرسه

یعنی خدا جون عاشقتماااااااااااااا نمی زاری یه کم فکرم سر یک مسئله راحت بمونه. امروز مدرسه ما رو دعوت کرده بود برای جلسه. من گفتم حتما می خوان در مورد کتاب و روپوش و قوانین مدرسه صحبت کنن. اما چی بگم مدیر مدرسه اومد گفت ما چند سالیه که درخواست داده بودیم جای مدرسه عوض بشه و یا حداقل دو دوره اول - دوم ابتدایی از هم جدا بشن، چون حیاطی که برای کلاس اول تا سوم هست کوچیکه و مدرسه کنار اتوبان هست و ....  و در آخر گفت که منطقه مدرسه دبیرستان شهدای هسته ای رو به ما داده و گفته در این مورد تصمیم بگیرید که یکی از دوره ها تون رو به اون مدرسه ببرید که اون مدرسه یک طبقه است و حیاط بزرگ داره و ترجیح ما اینکه دوره اول رو ببریم اونجا ولی می ...
31 تير 1398

اولین صبح جمعه با نانی که پسر رفت و تنها خرید

ای جون  قربون پسر نازم برم که چه قدر بزرگ شده و دوست داره کارهای مستقل انجام بده، البته کمی هنوز دلهره داره ها. همیشه تو خونه وقتی می خواستیم یه جوری باهات شوخی کنیم می گفتم رادی پاشو برو یه نون بخر بیا و تو هم می گفتی منننننننننن نه من هنوز کوچیکم و انجام این کار برات به معنای یه جورایی بزرگ شدن بود. من هم تصمیم گرفتم که کم کم کمکت کنم بدون اینکه متوجه اصل قضیه بشی، چون راستشو بخوای چند وقت دیگه می خوای بری مدرسه و باید حتما بتونی یه سری کارها رو مستقل انجام بدی. به خاطر همین از حساب کردن پول تو مغازه و نحوه انتخاب یک چیز تو تره بار و فروشگاه و نشستن تو ماشین جلوی نانوایی و فرستادنت برای خرید نان شروع کردیم. تا یک روز قر...
31 تير 1398

ثبت نام نهایی تو مدرسه فرزندان امام (ره)

هوراااااااااااااا هورا  هورا  بالاخره تموم شد از یک سد دیگه هم گذشتم. امروز برای ثبت نام نهایی رفتم مدرسه و کارهای ثبت نام انجام دادم و شهریه رو هم واریز کردم و فرم سنجش رو هم گرفتم و قسمت جالبش که روپوش مدرسه ات رو هم سایز کردیم . سایز2.  قربونت برم که چه قدر تو این لباس با مزه شدی بودی خوشبختانه چند هم از دانش آموزان کلاس اولی رو هم امروز اونجا دیدم که قد و قواره ای تو ما بین اونا بودی و زیاد ریز و میزه نبودی. خدا را شکر این مرحله هم گذشت و موند تا هفته دیگه 4 شنبه که شما رو ببرم سنجش. مادر قربونت بره   ان شا ا.. همیشه موفق باشی اینم بگم که از ذوقم زنگ زدن به عمه بهاره و خاله منا و مام...
12 تير 1398

رونیای شیطون بلای من

رونیای نازدونه من که خیلی بلا شدی خانم گل  یعنی عاشقتم که ان قدر قشنگ برای داداشی دلبری می کنی و هر کاری رادی انجام بده تو هم همون کار رو می کنی  البته بگمااااااااا بعضی وقتا مثلا تا میوه ای یا چیزی می خوره میایی سراغش که ازش بگیری و بعد هم که یه چیزی اگه من به داداش بدم و بعد به تو نگاه می کنی داداش چه کار می کنه تو هم همون کار رو می کنی مثلا میری پیشش رو مبل می شینی و میوه می خوری یا می می خوابی رو دلش  خلاصه جیگری شدی    ...
12 تير 1398