رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

تهیه مقدمات برای رسیدن مهمان کوچولوی خونه ما

سلام به عزیزای دل مامان  آقا رادوین دسته گلم و ناز دخترم که به احتمال زیاد رونیا خانم خواهد بود. دیگه داریم خونه رو برای ورود مهمون جدید آماده می کنیم. قبل از تعطیلات عید که زیاد فرصتی برای خونه تکونی نداشتیم و من تنها تونسته بودم کمد اتاقتون رو حاضر کنم و یه سری جمع و جور و مرتب سازی سطحی انجام داده بودم. بعد از مسافرت های عید امسال که اول رفتیم چمخاله و بعد محمود آباد و 10 روزی رو حسابی گشتیم و بعد هم طبق معمول سرکار و بعد ادامه سفرهای نوروزی، سفر به کاشان و بازگشت به تهران . که در روز های باقیمانده تعطیلات با کمک بابارضا و پسر طلا افتادیم به جون خونه - زندگی و حسابی همه کارها رو کردیم. یکسری هم نواقص لباس هایی که لا...
1 ارديبهشت 1397

پسرم به آرزوش رسيد - اولين عيدي دخمل نازم

سلام همه جونم  عشق موسيقي من  كه عاشق عمو موسيقي تو مهد هستي و اينكه بتوني مثل اون ساز بزني  كه دليل اصلي ثبت نام و علاقه ات هم براي حضور تو كلاس موسيقي هم همين امر بود من با توجه به كلاس ارف كه مي رفتي به ترتيب برات طبلك و بلز خريدم و اما تمام آرزوي تو  داشتن ارگ و پيانو بود كه با اون بزني و بتوني مثل عمو موسيقي باشي كه باز مورد سوپرايز باباسيد قرار گرفتيم و بابايي و ماماني وقتي قبل از سفر اومدن خونه ما و عيدي هاي امسال مون رو بدن  يك جعبه هديه بزرگ قسمت تو شد كه فقط لحظه باز شدن برق چشمات ديدن داشت كه هديه يك ارگ بود  واي كه چه شاد شدي و دويدي سمت باباسيد و بوسيديشو گفتي خيلي سپاس عزير ...
21 اسفند 1396

رادوين همه نفسم

رادوينم  همه نفسم  عمرم  جونم  بهونه بودنم  عاشقانه زندگي من  دليل نفسهام  دوست دارم  قربونت برم كه مي آيي مامان و بغل مي كني و مي گي مامان جونم عاشقتم و بعد تلاش مي كني و خودتو به صورتم مي رسوني و يه بوس مي كني و ميري  گاها هم ميآيي دلم و مي بوسي مي گي اينم بوس داداش براي نيني قربونت برم  كه چشم انتظار اومدن آبجي هستي همه هستي من هميشه سلامت باشي و موفق
7 اسفند 1396

آغاز حضور پسرم در كلاس موسيقي

سلام نازدونه من  بالاخره پس از جستو جوي هاي زيادي كه كردم تونستم تصميم بگيرم و با موافقت بابارضا شما رو تو كلاس موسيقي ارف در موسسه موسيقي باريتون ثبت نام كرديم. تو هم كه عاشق موسيقي و بهترين فردي كه ازش تاثير مي گرفتي عمو موسيقي مهد كودك برات بگم از روز اول  وقتي رسيديم اونجا بر خلاف تصور كه فكر مي كردم تو ديگه با اين سابقه مهد رفتن صد در صد جبهه نمي گيري و راحت تر برخورد مي كني وقتي رسيديم تو كاملا چسبدي به من و كمي بغض كردي من هم كه از قبل هماهنگ كرده بودم كه اگه ميشه باهات بيام تو كلاس كه موافقت رو گرفته بودم ولي بهت نگفته بودم  تا زمان ورود به كلاس كه ديگه با تمام وجود بهم چسبيدي و بغضت تركيد كه نه اصلا ...
24 دی 1396

روز عمل رادوين در بيمارستان محب مهر تهران

سلام  مي خوام از امروز بگم  روزي كه جونم تو دستم بود و تمام شبش نتونسته بودم پلك روي پلك بذارم. با اينكه مي دونستم و همه گفته بودن عملش راحته ولي اينو مي دونيد ديگه مادر، مادره و هميشه نگران بچه اش. صبح براي ساعت 6 و نيم از خونه اومديم بيرون، تمام برنامه ريزي ها رو كرده بودم كه تو حالت نيمه خواب باشي چون عادت داري تا از خواب بيدار ميشي بيشتر اوقات آب مي خواي و اما بايد ناشتا مي موندي  خدا را شكر نيمه خواب روي صندلي ماشينت نشستي و راه افتاديم . طوري كه دم خونه ماماني اينا كاملا خواب بودي و بعد 4 تايي با بابارضا رفتيم سمت بيمارستان. ساعت 8 براي پذيرش تو بيمارستان حاضر بوديم و همه كارها رو انجام داديم ولي تا حدو...
19 آذر 1396

داستان عمل رادوين

سلام رادوين نازدونه من اين و مي نويسم براي اينكه من در اين زمينه هيچ تجربه اي نداشتم و يك اشاره مامان فريده بهم كمك كرد. وقتي ديگه رادي رو از پوشك گرفته بودم و جيش كردن تو دست شويي رو شروع كرده بود ديده بودم كه وقتي جيش مي كنه خيلي تيزه و همه جا مي پاشه ولي فكر مي كردم به خاطر اينكه هنوز بلد نيست درست جيش كنه  تا اينكه يه روز با مامان فريده رفتي دست شويي مامان گفت كه رادي يه جوري جيش مي كنه انگار كمي تنگه  من هم گفتم نمي دونم با دكترش مشورت مي كنم . مامانم هم گفت مادرشوهرت راست ميگه اون چند تا پسر داشته بالاخره تجربه اش بيشتره  خلاصه كه ما مسئله رو با دكتر پروند مطرح كرديم و درمان رو شروع كرديم  درمان...
11 آذر 1396