رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

علی اصغر مادر- محرم 92

پسرم  نازدونه من  این روزها ، روزهای محرمه  همه شهر سیاه پوشه و همش به خاطر شهادت سالار دشت کربلاست  بزرگی که همه چیزشو داد تا اسلام پابرجا بمونه. آره گلم شهادت امام حسین (ع) و 72 تن از یاران ایشونه گل پسرم  سال پیش محرم نذر کردم اگه تا سال بعد یعنی امسال خدا اگه بهم یه نینی سالم بده ، به یاد علی اصغر امام حسین ، طفل 6 ماهه ای که در کربلا شهید شد و یکی از باب الحوائج است لباس علی اصغر تنت کنم . راستی روز علی اصغر هم یعنی 7 محرم با مامانی سه تایی رفتیم همایش شیرخوارگان علی اصغر، میدونی چیه؟ قبلا وقتی روزه علی اصغر رو می شنیدم اشکم جاری می شد ولی امسال ... امسال که تو ،تو بغلم بودی و حس کامل یه مادر رو درک می کردم  و این بار تما...
25 آبان 1392

اولین گردش در باغ وحش

سلام گل پسر من  قند عسل من  هفته پیش تو یک تصمیم اتفاقی قرار گذاشتیم و رفتیم باغ وحش ارم  خاله منا و عمو ابراهیم که پایه بودن و با ما اومدن  آخه راستشو بخواهی مامانی و بابایی با هم رفتن مسافرت و قتی اونا نباشن ما واقعا می مونیم چی کار کنیم . تو کل گردش تو باغ وحش شما خواب بودید و من و بابا هم کالاسکتو می ذاشتیم جلو قفس ها و ازت عکس می گرفتیم . موقع یکه داشتیم دیگه می یومدیم بیرون تو تازه بیدار شدی بهمین خاطر بابا رضا به مامور باغ وحش انعام داد و اون یه بچه آهو و خرگوش اورد تا ما با اونا عکس بگیریم. وقتی که خاله منا خرگوش و گرفت سمت تو تا بابارضا ازت عکس بگیره ، خرگوشه دستاشو رو لباس تو کشید تو هم که اصلا خوشت نیومد و تازه هم ا...
25 آبان 1392

پسر 83 روزه شد

پسر نازم سلام الان تو بغلمی و مثل یه مورچه کوچو لو داری صفحه مانیتور رو نگاه می کنی بابا رضا رفته سرکار و من و تو تنها موندیم ازت یکسری عکس گرفتم من عاشق این کارم تو هم تمام همکاری و با من می کنی عشق کوچولو مامان امیوارم همیشه لبات خندان باشه الهیییییییییییییییییییی امین خخخخخخخخ پسر گلم داره کم کم موهاش میریزه کمی نسبت به قبل کچل شده ولی همه جوره خوردنیه ...
12 آبان 1392

یه خبر خوب یه نینی تو راهی

سلام گل پسرم  یه خبر خوب برات دارم یه نینی دیگه داره به خانواده اضافه میشه امشب خونه بابا غلام بودیم ما و عمو داوود اینا و عمه بهناز چند روز پیش که عمه بهناز خونه ما اومد من از روی حالاتش بهش شک کردم که احتمالا نینی داره ولی چیزی نگفتم ولی امشب دیگه طاقت نیاوردم و بهش گفتم بیا اینجا ببینم داری بد مشکوک می زنی....... که دیگه عمه بهناز لو رفت آخه مامان فریده مسافرت و نمی خواهیم  اون بدونه   و خبر مهم و خوب اینکه عمه بهناز داره برامون یه نینی ناز میاره و به امید خدا اواخر اردیبهشت ماه سال آینده دنیا می یاد.
9 آبان 1392

تمام حونمی باور کن

پسرم میوه دلم تو تمام جونمی نمی دونم دلم کشید یهو بیام و برات بنویسم امروز وقتی بغلت کردم ناخواسته با خنده ای بهت گفتم رادوینه سنگین شدی دیگه برای مامان آره پسرم بزرگ شدی وقتی تو آغوشمی می فهمم که رادوین مامان دیگه اون مورچه کوچولو نیست ازالان نگران چند ماه بعدم می ترسم.........  وقتی به روزایی فکر می کنم که باید برگردم سر کار و تو رو باید تنها بذار من نمی تونم لحظه ای بی تو بمونم خدایا چه قدر زندگی سخته بغض تو گلومه ُ پسر کوچولو مامان خیلی مراقب خودت باش من نفسم به نفس های تو بنده تو رو خدا چیزیت نشهههههههها چند روز پیؤ  حالت خوب نبود تو دهنت چند تا برفک کوچیک زده بود . من شبانه بابارضا رو مجبور کردم رفتیم بیما...
9 آبان 1392

پسری تو حمام

اینم عکسای نازدونه تو حمام پسرم عاشق آب بازیه  تو حمام اصلا صداش در نمی یاد خخخخخخخخ فقط بعضی وقتا نق می زنه اون به خاطر اینکه می خواد تو حمام بخوابه و نظرش اینکه اصلا بهش کار نداشته باشید تا آقا به خوابش برسه دوست داشتی مامان ، الهی فدات شم ...
22 مهر 1392

پسرم ... ببین چه قدر کوچیک بودی

پسرم همه هستی من شاید الان برای خودت مردی شده باشی ولی یادت باشه تو هنوز پسر کوچولوی منی از خدا می خوام بهم توانایی و شعور کافی بده تا بتونم در کنار بابارضا تو رو به بهترین نحوه تربیت کنیم و اسباب راحتی تو رو فراهم کنیم. این عکسا برات می زارم تا ببینی چه قدر کوچولو بودی و برای الانت از خدا شکاکر باشی قربون پاهای کوچولوی پسرم برم من قربون دستای کوچیک که هر وقت خوابی یا داری شیر می خوری این طوری نگهشون می داری جیگرت و برم که ۵ تا انگشت قد یه انگشت مامان هم نمیشه آخی پسر کوچولوی من ، کف دوتا دستات روی کف یه دستم ، تازه بازم جای خالی هست خدایا کی میشه کف دست من روی کف دست پسرم باشه و اون وقت دست من دیده نشه جونم فدای ا...
22 مهر 1392

پسرم دو ماهه شد

ای خدا جونم شکرت من که باورم نمیشه پسر کوچولوی من دوماه شد یعنی من دو ماه که یه فرشته کوچولوی ناز تو خونه دارم خدایا شکرت .... سلام جون مامان از دیشب دل نگران امروز بودن آره پسرم دوماه شد ولی این خوشی با این همراه بود که من باید تو رو برای واکسن می بردم پایگاه آریا. از دیشب به بابارضا گفتم که با صبح به همراه بابا رضا رفتیم پایگاه ، اونجا قد و وزنت و گرفتم قد ۶۱ سانتیمتر و وزنت ۵۶۰۰گرم شده بود و خدا شکر دقیقا روی منحنی رشدت بودی . بعدش خانم دکتر خواست که تو رو برای واکسن به اتاق دیگه ای ببریم و من داشتم از دلهره می مردم به همین خاطر کل وقت تو بغل بابا رضا بودی خدا را شکر بعد زدن آمپول ها فقط یکم گریه کردی و زود آروم شدی...
21 مهر 1392

خونه عمه بهاره

سلام گلم قراره امروز برای اولین بار بریم خونه عمه بهاره عمه بهاره تو رو خیلی دوست داره و عاشق اخم کردناته و یکی از کارهای تو رو که خیلی دوست داره مواقعی که تو خوابت می یاد ولی بزور چشماتو باز نگه می داری میگه اون موقعه می خواد بخوردت خلاصه من شما رو حاضر کردم برای رفتم و سرهمی زرد جوجه ای تو پوشیدی که حسابی دلبری کنی برای عمه اینم عکست  البته چون بابارضا کمی دیر اومد دنبالمون شما خوابت برد اینم بگم کل زمانی که خونه عمه بودیم هم شما خواب بودید که فقط وسطاش یه دو دقیقه بیدار شدی که من دادمت بغل عمه بهاره موقعی که داشتیم می اومدیم عمه بهاره گفت من به همه همکارهام پوز داده بودم امشب رادوین میاد خونه ما و من باهاش بازی می کنم ول...
21 مهر 1392