رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

وسايل نيني پسملي

پسر نازدونه من دارم وسايل اتاقت و كم كم مي چينم و با بابام و مامانم و بابارضا داريم  همشو تكميل  مي كنيم . يه چيز بگم ، به كسي نگيا بعضي وقتا هم يواشكي مي رم در كمدت و باز مي كنم و توي كمد و بو مي كنم ....... آخي بوي نيني ميده و بعدش مي شيم و لحظه شماري مي كنم تا تو بيايي و از اينا استفاده كني.   ...
19 خرداد 1392

آخه چه قدر تو ماهي

سلام پسر قشنگم ديروز اومديم و اون روي ماهتو دوباره ديديم البته اين سري مامانم هم اومد تو اتاق خلاصه همه برات كلي ذوق كرديم پسر گلم ، ماشااللهت باشه الان تو هفته ۲۹-۲۹.۵ هستي و قدت حدود ۴۰ سانتي متر و وزنت ۱۳۷۰گرم شده . وقتي دكتر تو رو نشونمون مي داد كاملا پشت كرده بودي و من ازش پرسيدم صورتش معلوم نيست و دكتر از پهلو نيم رخ خوشگل تو بهمون نشون داد كه هي سرتو بالا و پايين مي كردي. منم تمام مدت داشتم با هيجان صفحه مانيتور رو نگاه مي كردم. خيلي دوست داريم و منتظرتيم تا بيايي ...
19 خرداد 1392

ديدار دوباره

سلام همه هستي مامان خوبي گل پسرم منم خوبم ولي حالم يكم سر صبحي گرقته شد. ديروز با هزار تا هيجان ، با اين كه بعد رفتن مهمونا خيلي خسته بودم ، از وسايل اتاقت كه تازه چيده بودم برات عكس گرفتم كه بيارم بذارم تو وبلاگت ، حالا كه فلش و به سيستم زدم ، هيچي توش نيست حالم حسابي گرفته شد. راستي پسرم ، امروز ساعت ۳ قرار با بابارضا بريم سونو من و بابايي داريم حسابي لحظه شماري مي كنيم تا تو رو ببينيم ، دلمون برات حسابي تنگ شده ديروز هم مامان بزرگ و بابا بزرگ و عمه بهاره و اميررضا و عمه بهناز و عمو داود و زن عمو و عمو بابك نهار خونه ما بودن خيلي خوش گذشت ، البته مي دونم تو رو خيلي خسته كردم . الان كه دارم اينا رو مي نويسم ، تو داري تو دل...
18 خرداد 1392

خريد سيسموني 2

گلكم نازدونه شازده كوچولو من پسر يكي يه دونه من سلام ان قدر ذوق دارم كه باورت نميشه  ديروز عصري رفتيم با بابارضا و مامانم و بابام يافت آباد و برات سرويس خواب تو خريديم  ، البته بعد از چند مرتبه بازديد در روزهاي قبل از شركت آپادانا - طرح خرس لاوين ، همون جا هم ست با اونا روتختي و ... هم گرفتيم البته فقط تخت دو منظوره و كمد دو دربشو ، اين هم عكس كاتالوگشه   این هم عکس رو تختی قراره امروز عصري هم بيان براي نصبش وقتي چيدم ، عكس اتاق خودتو برات مي زارم راستي يه چيز ديگه ، ديروز از مادرلند هم برات دو تا شيشه شير و يه پستونك ناك هم گرفتم ولي خدايي نمي دوني چه قدر منتظرم تا تو با اون دستاي كوچيك بيايي و اين شيشه ها ر...
12 خرداد 1392

روز پدر

سلام گل پسرم امروز براي تو مي نويسم براي تويي كه قرار يه روز مرد بشي و سر انجام روزي دگر پدر يك خانواده آره پسرم ، ديروز روز پدر ، روز مرد بود روزي كه بابا رضات براي اولين بار يه حس ديگه اي داشت و مي گفت يعني من از امسال جز پدرها حساب مي شم و شادي اون باعث ايجاد يك غرور در وجودم مي شد آره غرور ، شايد هم يك افتخار افتخار از اينكه من تو را در درونم دارم و مايه افتخار مني باعث حس خوب مادر شدن در من و حس پاك پدر شدن براي بابا رضا هستي پسرم . تو زندگي محكم و استوار باش شاد باش و سر زنده ولي ياد بگير كه زندگي هميشه بر وفق مرادت نيست   من ، اين جمله رو قبول ندارم كه ميگن مرد كه گريه نمي كنه مرد اونه كه بدونه كي بايد گري...
4 خرداد 1392

خريد سيسموني

سلام سلام به همه هستيم سلام به تو نوگلي كه دم دم وجودم به وجود تو وابسته شده پسر نازم ، يه دونه قبلم اول از همه ، مثل هميشه فقط يه چيز ازت مي خوام مراقب خودت باش   پنج شنبه صبح با بابا بزرگ و مامان بزرگت به قصد پياده روي قرار گذاشتيم كه بريم بيرون ، ولي يهو از سه راه جمهوري سر در آورديم همه مغازه ها رو با هيجان با هم ديگه نگاه مي كرديم واي وسايل و لباس هايي كه واسه نيني هاست يه حس خيلي خوب به آدم ميده خلاصه بعد چند ساعت گشت و گذار در پاساژ ها و مغازه ها بالاخره اولين مراسم خريد سيسموني را آغاز كرديم البته از لحاظ لباس همه چي و برات خريديم. پسر نازم ، طي انتخاب من و تاييد مامان و بابام برات ست كالاسكه و كرير و روروئك و...
28 ارديبهشت 1392

حرف دل يه مامان براي گل پسرش

مي دوني نازدونه مامان يه روز بزرگ ميشي  و شايد اين حرفام و راحت تر درك مي كني اين و بدون آدم بعضي وقتا دلشون خيلي ميگيره نه به خاطر اينكه موضوعي دردناكي باعث ناراحتي آن ها شده بلكه يه حس غريب داري حس اينكه چرا آدما اين همه بد شدن و يا شايد تو بدي نمي دونم ولي ............. در اين حالت ، فكرت مشغول ميشه مي دوني اصل مشكل از كجاست؟؟؟؟؟؟؟ اينكه آدما ياد نگرفتن ببينن ، كسي بهتر از اونا مي تونه باشه ؟ اينكه هر كدام از ما آدما تو يه كار از بقيه تبحر بيشتري داريم. ولي اما تحمل قبول اين واقعيت رو نداريم   و گاهي با حرفي ، هم خودمونو و هم طرف مقابل رو ناراحت مي كنيم.   گل پسرم اين جمله رو هميشه يادت باشه آدما هميشه نون دل...
23 ارديبهشت 1392

بالاخره بابا رضا نيني رو حس كرد

همه وجود مامان و بابا سلام مي خوام برات از يه حس زيبا بنويسم حسي كه شايد نتوني هيچ وقت اونو به طور كامل درك كني حس بودن تو در وجودم ۴ شنبه اي با بابارضا رفتيم دكتر ، اين سري  بابايي گول نخورد و اومد تا صداي قلب تو ، تو عزيز دل شو بشنو اولش تو مثل سري قبل سر به سر ما گذاشتي و صداي قلبت را نمي تونستيم بشنويم ولي خلاصه به دل بابايي رحم كردي و صداي ضعيفي از تو دستگاه شنيده شد خانم دكتراز بابارضا خواست كه بياد جلو تا صدا را واضح تر بشنو ، اونم كه كمي خجالت مي كشيد عقب ايستاده بود خلاصه وقتي خانم دكتر بهش گفت باباش بيا جلوتر تر راحت تر بشنوي تا صداي بابارضا اومد كه گفت صداشو مي شنوم ، يهو هم چنين صداي قلبت بلند پخش شد كه خود خانم...
23 ارديبهشت 1392

شعر بابايي براي نيني

سلام پسر نازم امروز مي خوام از طرف بابا رضا برات بنوسيم بابايي هر روز عاشقانه حالت و مي پرسه و منتظره اومدنته بعضي وقتا كه مشغول كاري هستم يا تلويزيون نگاه مي كنم ، يه آن به خودم مي آيم و مي بينم داره ما رو نگاه مي كنه ، كاملا تو حس خودشه و بعد كه متوجه من ميشه يواشكي مي خنده و مي گه : مگه چيه داشتم نگاتون مي كردم و بعد با خنده برات مي خونه نيني نيني كوچولو نينيه مثل هلو كي مياي بغل بابا دوست دارم نيني جون راستي بابايي يه چيز ديگه هم دوست داره ، اونم اينكه كه حركات تو رو حس كنه ولي تو هم براش ناز ميكني و هر وقت اون دستش و ميزاره رو دلم ، تو ديگه تكون نمي خوري ، بعد هم بابايي ميگه ، كاش مي شد يكم هم نيني تو دل ...
16 ارديبهشت 1392