رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

حرف دل يه مادر تو آينده براي پسر گلش

سلام پسر نازم خوبي تمام هستي مامان؟ امروز داشتم توي كلوب نوشته هاي بچه ها رو مي خوندم ، يه متن جالب ديدم و حس كردم يه روزي مي رسه منم بايد اين ها رو بهت بگم .براي همين اين متن و برات گذاشتم. پسرم ، نازنينم ، محبوب ترين ، همه دليل بودنم  دوستت دارم.   پسرم پسر خوبم میدونم که تو هم روزی عاشق می شی. میایی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوستش داری. این لحظه اصلاً عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق که تو حاصل عشقی. پسرم مامانت برای تو حرف هایی داره. حرف هایی که به درد روزهای عاشقی ات می خوره. عزیز دلم یک وقت هایی زن، اخمو و بی حوصله است، روزهایی میرسه که بهونه می گیره. بدقلقی می کنه و حتی اسمت و صدا می کنه و تو به جای جانم همیش...
4 ارديبهشت 1392

لباس هاي نيني نازدونه

نيني نازم سلام گل پسرم ، ناز دونه من ، تمام جونم خيلي دوست دارم جمعه اي با كمك مامانم و بابا رضا اتاقت و خالي كرديم و آماده براي اومدنت و يكسري وسايلي رو كه برات خريده بودم در آوردم و گذاشتم ديگه دم دست . البته روز صد بار مي رم نگاشون مي كنم . اينم عكساش ، گفتم شايد برات جالب باشه تا عكس اولين لباس ها تو ببيني .     پسر گلم براي اينكه تو بيايي و اينا رو تو تنت ببينم دلم داره آب ميشه بابا رضا كه مي گه من ديگه طاقت ندارم ، پس كي دنيا مي ياد پسرم تا من اونو تو بغلم بگيرم و ببوسم پسر نازم خيلي مراقب خودت باش. من و بابارضا با تمام وجود براي سلامتيت دعا مي كنيم و براي ديدنت لحظه شماري. اميدوارم از...
3 ارديبهشت 1392

تعطيلات آخر هفته براي نيني

سلام جوني من اين تعطيلات آخر هفته رو كاملا اختصاص دادم به شما اول از همه كه ۴شنبه عصري رفتم دكتر البته اين بار بابارضا حسابي دلش سوخت كه چرا باهام نيومد........... آخه موقعي كه داشتم ميرفتم ازم پرسيد اين بار بري دوباره سونو مي كنه ؟ منم گفتم فكر نكنم اونم تنبليش گرفت و گفت پس من نمي يام ، و پرسيد : خودت تنها مي ري ؟ منم گفت باشه (البته مطب خانم دكتر سر كوچه مون هست پياده ۵ دقيقه هم نميشه) ولي وقتم رفتم مطب ،سونو انجام نداد ولي گفت بخواب تا صداي قلب تو بشنويم ولي اين بار بر خلاف دفعه پيش كه با بابارضا بوديم و هر چي تلاش كرديم نشد صداي قلب تو بابا جونت بشنوه ، تا دستگاه رو گذاشت رو دلم تالاپ تلوپ صداي قلبت تو اتاق پيچيد . واي ا...
24 فروردين 1392

سخت ترين كار - انتخاب اسم

سلام به تمام هستي من به تمام جون و وجودم نيني قشنگم ، پسر نازم باورت نميشه ، شايد خودم هم باورم نمي شد انتخاب اسم برات، اين همه براي من و بابا رضا سخت باشه قبلا كه اصلا داشتن بچه يه حرف بود مي گفتيم اگه دختر بود اسمش اين ، اگه پسر بود اسمش اون ولي حالا كه خدا تو گل پسر و بهمون داده دلمون مي خواد بهترين اسم و برات انتخاب كنيم . نظرمون بيشتر رو انتخاب يك اسم اصيل ايراني (البته بابايي مي گه اسمي باشه كه راحت هم بيان بشه ) خلاصه برات بگم تا الان چند تا كتاب فرهنگ اسم ، كل سايت ثبت و احوال ، تو اينترنت با عناوين مختلف اسم جستجو كردم . هر بار يه اسم و انتخاب مي كنيم و بعد اسم ديگه اي هنوز نتونستيم اسمي و برات قطعي كنيم. اميدو...
21 فروردين 1392

تعطيلات نوروز

سلام نفس مامان تمام هستي من ، چند وقته مي خوام بيام برات يادواره هاي ذهنم و بنويسم ولي فشار كارم نمي ذاره تا بخودم ميام وقت تمومه و بايد برم خونه. گلكم امسال عيد ، با حضور زيباي تو برام از هميشه زيباتر بود. البته مي دونم كه خيلي خسته ات كردم و بعضي وقتا از دستم حسابي ناراحت شدي ولي اين زندگي همينه شادي و غم هاشو بايد با هم تجربه كني تا قدر لبخند ها و با هم بودن ها رو بدوني . امسال عيد رفيتم كندوان ،بابارضا برامون يه عالمه آلو جنگلي و لواشك خريد ، البته براي تقويت هم گردو. يه سري هم رفتيم جلفا ، اونجا عاليه ، من عاشق طبيعت بكر اونجا هستم ، اين سري چون تو با من بودي و من نمي خواستم اذيت بشي وقتي بقيه بچه ها خواستن برن كليساي سنت استپانوس ...
19 فروردين 1392

اولين عيدنوروز

سلام تمام هستي من امروز مي خوام از يك اتفاق مهم زندگي برات بگم عيييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييد آغاز يه سال جديد ، پايان زمستان و شكوفايي بهار ، جشن سالانه ما ايراني ها نوروز هفت سين ايراني سيب و سركه سمنو و سنجد سپمند و سبزه سماق  سر سفره پسر قشنگم نمي دوني از اين كه تو اين عيد تو رو كنار خودم حس مي كنم چه حال عجيبي دارم ، يه جور شوق و نشاط امسال هم طبق هر سال ديگه ما سال تحويل مسافرت هستيم و مي ريم تبريز ، اميدوارم تو راه تو اذيت نشي چون راه كمي طولانيه البته كه بابايي قول داده هر يه ساعت واسته كه ما استراحت كنيم . امسال عمو ابراهيم هم براي اولين سالشه كه عيد با ما مياد تبريز. نيني قشنگم ، براي بودت ...
26 اسفند 1391

نيني ما پسمله

سلام تمام هستي مامان خوبي گل پسرم آره گلم چهار شنبه با بابارضا رفتيم سونو ، واي باورت نميشه تا حالا اين قدر هيجان نداشتم تا چيزي رو بخوان بدونم . با يه حس خوب و تمام هيجان از اداره ساعت ۱۲ و نيم مرخصي گرفتم و اومدم بيرون ، تو راه فكر كنم اگر كسي منو مي ديد برق شادي رو مي تونست تو چشام ببينه وقتي رسيديم دم سونو بابا بزرگ و مامان بزرگت اونجا بودم . بابا بزرگ كه ان قدر استرس داشت اصلا تو ساختمان نيومد . بعد يه كم معطلي نبود ما شد كه رفتيم تو . دكترش يه مرد حدود ۵۰-۶۰ ساله بود ولي خيلي آدم جالبي بود. من و بابا رضا كه داشتيم با تمام هيجان تو رو تو مانيتور نگاه مي كرديم. بابا رضا پرسيد : آقاي دكتر حالش خوبه ؟ مفاصلش و استخوان هاش درست...
19 اسفند 1391

شرح حال يك روز بابارضا

نازدونه اين و برات مي نويسم شرح حالي از بابارضاته من : جلوي تلويزيون ، دراز كشيده به پهلو بابا رضا :داره يواشكي مي خنده من : چي شه ؟ بابارضا : هيچي ؟ من : پس چرا مي خندي ؟ بگو ديگه ؟ نكنه داري به من مي خندي! بابارضا : نه داشتم نيني رو نگاه مي كردم ، آخه داره بزرگ ميشه قربونش برم مي ياد يواشي سمت من ، بابارضا : به نظرت الان صداي قلبش و ميتونم بشنوم من : فكر نكنم ! بابارضا : با شيطنت سرشو مي ذاره رو دلم من : قلقلكم مي ياد و هرهر مي خندم بابارضا : اااااااااا ساكت باش ، نمي شنوم ، بعدش مي گه دستگاه فشار خون كجاست ؟ من : فشار خون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابارضا : آره ديگه . گوشي شو مي خوام من : بابايي ، اون كه ديجيتاله ، گوشي نداره...
13 اسفند 1391

اولين عروسي

سلام نازدونه من خوبي ، مامان فدات شه ؟ ديشب اولين عروسي رو با هم رفتيم ، عروسي عمو مهدي بود (پسر منصوره دايي عباس) خيلي خوش گذشت باورت ميشه اولين عروسي بود كه من كلا نشستم سر جام و اصلا بلند نشدم برم برقصم كه مبادا اتفاقي برات بيافته . مامان بزرگتم اونجا به همه فاميل بابايي گفت كه تو داري به خانواده ما اضافه ميشي و همه عمه هاي بابا رضا حسابي ذوق كردن . منم نه اينكه ما واسشون خيلي عزيزيم. امروز هم زن عمو مينا زنگ زد و حسابي جوياي حالت شد و قربون صدقه ات رفت ، حال نيني اونا هم خوبه . فردا بايد برم آ.غربالگري بدم . راستي امروز توي يه سايت يه سري سوال جواب مي دادي و بعد مي گفت نيني دخمله يا پسمل ، من هم همه رو جواب دادم گفت احتم...
13 اسفند 1391