نيني ما پسمله
خوبي گل پسرم
آره گلم چهار شنبه با بابارضا رفتيم سونو ، واي باورت نميشه تا حالا اين قدر هيجان نداشتم تا چيزي رو بخوان بدونم .
با يه حس خوب و تمام هيجان از اداره ساعت ۱۲ و نيم مرخصي گرفتم و اومدم بيرون ، تو راه فكر كنم اگر كسي منو مي ديد برق شادي رو مي تونست تو چشام ببينه
وقتي رسيديم دم سونو بابا بزرگ و مامان بزرگت اونجا بودم . بابا بزرگ كه ان قدر استرس داشت اصلا تو ساختمان نيومد .
بعد يه كم معطلي نبود ما شد كه رفتيم تو .
دكترش يه مرد حدود ۵۰-۶۰ ساله بود ولي خيلي آدم جالبي بود.
من و بابا رضا كه داشتيم با تمام هيجان تو رو تو مانيتور نگاه مي كرديم.
بابا رضا پرسيد : آقاي دكتر حالش خوبه ؟ مفاصلش و استخوان هاش درسته ؟
دكتر با خنده به ما گفت چيه ان قدر نگرانيت ، نگاش كنيد اون داره برا خودش حال ميكنه ، پاهاتو بهمون نشود داد كه انداخته بودي رو هم و دستات رو هم تكون تكون مي دادي
خلاصه دلم مي خواست همون جا قربونت برم .
ديگه ديگه با كل ذوق و شوق اومديم بيرون ، به خاله افسانه (دوستم) خبر دادم و اونم قرار شد به بچه اي كلوب بگه ، بابا رضا هم فورا به خاله منا گفت
اونم كه برات هلاكه ، داشتن از شادي بال در مياورد ، فقط ناراحت بود كه تو رو نمي تونه استخر ببره
خلاصه اش كنم اومديم خونه هم به عمه ها و زن عمو و مامان بزرگت خبر داديم و حسابي همه از اينكه سالم بودي و يه گل پسر خوشحال شدن و حسابي ذوق كردن .
بابا بزرگت هم كه ديگه تاب تحمل تموم شده بود ، زنگ زد تبريز و به همه گفت و بعد اون موج اس ام اس و تماس هاي تبريك بود كه برام اومد ، راستي خبر دار شديم عمو مهدي (پسر عموي من) هم دارن بچه دار ميشن
قدمت خيلي خوب بود ، اول مراد تو دنيا مي آيي، بعد شهريور نيني اونا و بعد هم تو مهر نيني عمو داود
چه شود امسال ..........
......
شب قبل من و بابا رضا هي در مورد اينكه تو دختري يا پسر با هم حرف مي زديم آخر قرار شد هر كدوم يكي و انتخاب كنيم
من گفتم دختره ............ بابا رضا گفت پسره
تو مطب دكتر وقتي دكتر گفت نيني تون پسره ، من خنديدم و گفتم من باختم ديشب باباش گفته بود پسره ، دكتر يه نگاهي به من كرد و گفت اشتباه نكن دخترم تو بردي اون باباشه كه باخته .
.........
۵ شنبه هم با مامان بزرگ رفتيم سلسبيل و من يه سري لباس برات خريدم (قهوه اي كه روش عكس يه كله شيره)
پسر قشنگم ، همه هستي من دوست دارم
خيلي مراقب خودت باش