شرح حال يك روز بابارضا
شرح حالي از بابارضاته
من : جلوي تلويزيون ، دراز كشيده به پهلو
بابا رضا :داره يواشكي مي خنده
من : چي شه ؟
بابارضا : هيچي ؟
من : پس چرا مي خندي ؟ بگو ديگه ؟ نكنه داري به من مي خندي!
بابارضا : نه داشتم نيني رو نگاه مي كردم ، آخه داره بزرگ ميشه قربونش برم
مي ياد يواشي سمت من ،
بابارضا : به نظرت الان صداي قلبش و ميتونم بشنوم
من : فكر نكنم !
بابارضا : با شيطنت سرشو مي ذاره رو دلم
من : قلقلكم مي ياد و هرهر مي خندم
بابارضا : اااااااااا ساكت باش ، نمي شنوم ، بعدش مي گه دستگاه فشار خون كجاست ؟
من : فشار خون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابارضا : آره ديگه . گوشي شو مي خوام
من : بابايي ، اون كه ديجيتاله ، گوشي نداره
بابارضا: اااااااااههههههههه ، پس كي ميريم سونو ، من نينيو ببينم و صداي قلبشو بشنوم
من : صبر كن ، شنبه
بابا رضا : من عاشق تو و نيني تو دليتوم
من :
بابا رضا : تو رو از روي شكم من غرق بوسه مي كنه
من : از بودن كنار بابا رضا و داشتن تو در پوست خودم نمي گنجم.
دوست داريم همه هستي مامان و بابا