رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

تعطيلات نوروز

1392/1/19 11:33
نویسنده : مامان منير
160 بازدید
اشتراک گذاری
سلام نفس مامان

تمام هستي من ، چند وقته مي خوام بيام برات يادواره هاي ذهنم و بنويسم ولي فشار كارم نمي ذاره تا بخودم ميام وقت تمومه و بايد برم خونه.

گلكم امسال عيد ، با حضور زيباي تو برام از هميشه زيباتر بود.

البته مي دونم كه خيلي خسته ات كردم و بعضي وقتا از دستم حسابي ناراحت شدي ولي اين زندگي همينه شادي و غم هاشو بايد با هم تجربه كني تا قدر لبخند ها و با هم بودن ها رو بدوني .

امسال عيد رفيتم كندوان ،بابارضا برامون يه عالمه آلو جنگلي و لواشك خريد ، البته براي تقويت هم گردو.

يه سري هم رفتيم جلفا ، اونجا عاليه ، من عاشق طبيعت بكر اونجا هستم ، اين سري چون تو با من بودي و من نمي خواستم اذيت بشي وقتي بقيه بچه ها خواستن برن كليساي سنت استپانوس من و هاله (زن پسرعموم) چون نيني تو دلي داشتيم ، نرفتيم و اول راه تو يه باغ نشستيم.

راستي امسال اروميه هم رفتيم و درياچه رو هم ديديم ، بابارضا تا حالا اونجا نرفته بود ، خيلي به همون خوش گذشت .

 

عيد امسال با همه داستان هاي توش ، عيد خوبي بود.

از همه مهم تر اينكه مامان و بزرگ و بابابزرگتم با ما برگشتن تهران ، چون اونا هر سال تا سيزده بدر مي موندن تبريز.

راستي سيزده بدر هم رفتيم باغ توت › با خاله اعظم و بچه ها ، خيلي خوش گذشت . منم براي سلامتي تو برات سبزه گره زدم .

تو راه رفتن به باغ با بابارضا حسابي در مورد تو صحبت مي كرديم و مي خنديدم و تصورات خودمونو مي گفتيم وقتي كه سال بعد سيزده بدر تو رو با خودمون بيرون مي بريم.

نازنينم تمام جونو عمر من و بابا رضا، تمام ثانيه هاي اين سفر با حضور تو برامون شكل و رنگ زيباتري گرفت.

زود تر بياد تو بغلم كه دارم خيلي حسرت مي كشم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)