رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

روایت جشن تولد به یاد ماندنی دو سالگی رونیا خانم

عزیز دلم دو سال بودنت روی زمین مبارک سلام به فرشته کوچولوی مامان که دیگه روزهای باقیمانده برای پایان دو سالگیش به تعداد انگشتای دست رسیده و یادش به خیر که انگار همین دیروز بود که رادوین داشت روز شمار تولدت رو رنگ می کرد و خوشحال بود که دیگه داره تموم میشه و آبجیش دوینا (دنیا) می یاد. این آخر هفته قرار بودبریم شمال و باز از فرصت دورهمی فامیل و اینکه ایام شب عید و حال و هوای خوبی داره استفاده کردم و قرار روز تولد رو هم با همه همون جا هماهنگ کردیم. با بابارضا تمام کارها رو تقسیم کردیم تا همه چی رو از تهران برای اونجا مهیا کنیم. روز چهارشنبه بابا سید و مامان جون و دوتا داداشی ها...
5 خرداد 1399

نفس های آخر سال تحصیلی و جشن الفبا

پسر نازنینم  سلام تمام هستی مامان که جونم به جون شما وصله  امسال سال تحصیلی با تمام سختی هاش داره نفس های آخر رو می کشه  سال تحصیلی جدید که با ایام محرم برای شما شروع شد و مدرسه نتونست یک جشن شاد برای جشن شکوفه ها برای شما بگیره و بعد هم دنبالش از دست دادن سردار سلیمانی که رنگ و بوی مدرسه شما را عوض کرد و بماند تعطیلی های آلودگی ها و برف و بارون و این هم داستان بیماری کرونا که ما نتونستیم حتی کارنامه نیم سال اول شما را بگیرم و بعد هم که شما ها دیگه از اول اسفند رسما دیگه مدرسه نرفتید و آنلاین از طریق واتس آپ معلم ها مجبور شدن درس دادن رو شروع کنن و بعد هم مدرسه تلویزیونی که هر روز نیم ساعت برای هر پایه برنامه داشتن...
20 ارديبهشت 1399

تنها یک ماه تا تولد 2 سالگی دخترم

سلام فرشته کوچولوی من 😍 باورم نمیشه که گل دخترم داره 2 ساله میشه 😉 انگار چشم بهم زدیم و دخترم این دو سال گذشت. راستشو بخوای خدایی دوران دوساله نانا خانم راحت تر از رادوین گذشت و دغدغه های کمتری داشتیم . از خواب و غذا خوردن اینا .... و شاید از همه مهم تر اینکه رادوین بود و نانا رو سرگرم می کرد و رونیا ان قدر وصل به من نبود. فداش بشم که دنبالت می دوئه و می گه دادا  دادا  بعد داداشییییییییی و اگه هم به نتیجه نرسه میگه آدین آدین(رادوین) و برای هم حسابی دلبری می کنید. هر سال وقتی نزدیک تولدتون می شد من از ماه قبل درگیر تم و مراسم تولد بودم ولیییییییی واقعا با اوضاع الان کرونا نمی دونم چی میشه و چی طور باید برگزا...
14 ارديبهشت 1399

گذارن روزهای قرنطیه از بابت بیماری کرونا

سلام به نازدونه های قلبم  این روزها هنوز درگیر این ویروس کرونا هستیم و هر چه می گذره و امید داشتیم تموم بشه انگار نمی خواد دست از سرمون برداره  ولی می دونی بدیش چیه ان قدر داره طولانی میشه که داره از اهمیت می افته و رعایت نکات داره توسط آدم ها کمتر میشه  و این خودش باعث ادامه دار شدن این موضوع میشه  به خدا دلم لک زده تو این روزهای بهاری و اردیبهشتی برم تو خیابان و قدم بزنم یا شما ها رو ببرم پارک و بازی کنید  اما دو قدم هم که می آییم بیرون دلم از دل شوره می میره که هی باید به گم به چیزی دست نزنید و مراقب باشید. و از همه بدتر که این اوضاع مدرسه رفتن گل پسرم و درس خواندنش تو خونه که یه ماجرای فاجعه است...
14 ارديبهشت 1399

گذری در سال 98 - سالی خوب و سخت گذشت

داشتم عکس های رو نگاه می کردم و چه قدر خاطره تو ذهنم دوره شده . البته سوتی خودم رو هم بگم که وقتی در حا مرتب کردن فایلهای عکس بودن به صورت ناخواسته فهمیدم کل فایل های فیلمم پاک شده و دست به دامن دوستان هستم تا بشه فایل هام برگرده . خاطرات زنده و تصویری شما نازدونه ها ماندگار تر بشه این عکس با لباس بچه گی های منه خخخخخخخخ رادوین میگه یعنی مامان تو ان قدر بودی... اینم یعنی آخر عشق پدر بزرگ به سه تا نوه که خدا سایه شو بالای سر مانگه داره این عروسک خانم هم در حال نوشتم روی برگه های کار مامان اینم پسرم با شاهکارش که یک کشتی با کمک مامان جون درست کرده بود و تو حمام به آب انداخته بودنش( یعنی واقعا فدات بشم مامان خ...
14 ارديبهشت 1399

سال 1399 مبارک

سال به عزیزای دل مامان  عیدتون مبارک  تنتون سلامت  دلتون شاد  لبتون همیشه خندان  ببخشید امسال به خاطر بیماری که بود نشد برم براتون لباس نو بگیرم . چه قدر تو فکرم برای خودم نقشه داشتم لباس هاتو با هم ست کنم و خوشگل ، مشگل کنیم  اما دیدم سلامتتون مهم تره و از اسفند ماه دیگه شما گل دونه ها رو بیرون نبردم و خودم هم فقط برای رفتن به سرکار از خونه اومدن بیرون. امیدوارم این بلای بیماری کرونا دست از همه جهانیان برداره و مردم بتونم دوباره با خیال راحت یه نفس بکشن. دوستون دارم فرشته های زمینی من. دل می خواد با تمام سختی ها بتونیم امسال به آنچه که براش برنامه ریزی کرده بودیم برسیم. الههههههه...
5 فروردين 1399

روز های پر دلهره آخر سال 98

سلام فرشته های کوچیک مامان خیلی دلم براتون تنگ میشه و تو این روزا کمی می ترسم  راستشو بخوای این داستان بیماری کرونا داره از اون چیزی که همه فکر می کردیم طولانی تر میشه و تعداد افرادی هم که دارن به این بیماری مبتلا می شن هر روز بیشتر از روز دیگر.  واقعا می ترسم  تو اداره که همه جا بوی الکل و وایتکس داره میاد و یک سری همکارها هم ماسک و دستکش دستشونه و استرس آدم رو بیشتر می کنن. من هم که سابقه آلرژی شدید دارم و تو این دوران واقعا کمی نفس کشیدن برام سخت شده و امروز هم که چند باری اسپری زدم تا کمی راحت تر نفس بکشم. تو ماشین ؛ تو کیفم ـ تو خونه هر طرف فقط اسپری ضد عفونی کننده و ادوات محافظت در برابر ویروس فقط ...
24 اسفند 1398