رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

دومين سفر پسرم به مشهد مقدس

1393/3/18 10:23
نویسنده : مامان منير
210 بازدید
اشتراک گذاری

خوب خدا را شكر كه قسمت شد گل پسرم تو اولين سال زندگيش براي دومين بار به مشهد مقدس بره .

 

من و بابا رضا كه به اين سفر خيلي نياز داشتيم .

 خلاصه بساط سفر جور شد و راه افتاديم البته اين بار عمه سكينه(عمه بابارضا) همراه ما بود .

ظهر روز 6 خرداد راه افتاديم و ناهار رو تو پارك جنگلي سوكان تو شهر سمنان خورديم و براي شب هم سبزوار مونديم البته تو كل مسير تو تا تونستي خوابيدي و البته زمان هايي هم كه بيدار بودي خوب آتيش مي سوزوندي

يه چيز جالب تو اين سفر اين بود چون هوا گرم بود تو شير نمي خوردي و من با آب خنك برات شير خشك درست مي كردم

فردا صبحش هم رفتيم قدمگاه چون عمه تا حالا نرفته بود

 

تو هم تا تونستي حسابي آب بازي كردي

بعد براي ظهر رسيديم مشهد

با ديدن گنبد طلايي آقا اشك تو چشمام حلقه زد با آقا خيلي حرف داشتم كه بايد بهش ميزدم

راستشو بخواي من عادت ندارم براي كسي درد دل كنم به همين خاطر حرم آقا بهترين جايي كه من مي تونم سبك بشم


براي گردش هم با هم رفتيم كوهسنگي

 

طبق معمول اولي كه رسيديم شما خواب تشريف داشتيد و من بيدارت كردم تا اونجا بازي كني

تو هم كه اونجا جوي هاي آب رو ديدي بودي حسابي ذوق كرده بودي و از كالاسكه خم مي شدي تا خودتو به آب برسوني

بهترين چيز اين بود كه من كاور بارون كالاسكه تو رو همراه خودمون آورده بودم چون بعد از اين كه اونجا گشتيم بارون شديدي گرفت و همه ما خيس آب شديم

و همه با تعجب به تو نگاه مي كردن كه زير كاور راحت نشستي و داشتي بيسكويت مي خوردي و بي خيال از اين بارون هاي تند بودي

البته قبل اين بارون شما حسابي رو چمن ها براي خودت بازي كردي و برات خيلي جالب بود چون براي اولين بار بود چمن ها رو حس مي كردي و با شيطنت تمام شروع به كندن اونا كردي

اين همه خنده خوشحالي بعد از شيطنت هاي فراوان

اين هم تمام تلاش من و بابا كه بتونيم از شما يك عكس خوشجل بگيريم كه ديدن اون همه گل براي تو اون قدر جالب بود كه صدا كردن هاي من و بابا اصلا هيچ اثري نداشت

قربون آب دهن آويزونت برنم كه مي خواد دندونات در بياد

فداي خنده هات بشم كه لثه ات بيرون فقط گل پسرم

خدا را شكر به اميد خدا سفر خوبي داشتيم

روز برگشت ساعت ۲  بعد از ظهر به سمت تهران به راه افتاديم و بابا رضا هم پاشو گذاشته بود رو گاز براي ساعت ۱۱ شب رسيديم تهران

البته تو تو راه خيلي خسته شدي و حسابي بهونه مي گرفتي و فقط بغل من آروم مي شدي

آخه تو كل اين سفر تو اصلا با عمه جور نشدي و اصلا حاضر نبودي بغلش بموني

يك كار جالي ديگه هم كه تو اين سفر خيلي خوشت مي اومد

موقع كه براي غذا به رستوران ميرفتيم من مي ذاشتمت رو ميز تا بهت غذا بدم و تو عاشق اين بودي كه با ني بازي كني و حسابي قايفه ات خنده دار مي شد.

 

خدا را شكر سفر خيلي خوبي بود

ان شاا.. قسمت بشه دوباره بريم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)