رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

گذر بر روزهای اولین ماه تابستان 99

1399/4/24 13:10
نویسنده : مامان منير
183 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عزیزای دل مامان 😍

نمی دونم باید از کجا شروع کنم. و از چی اول براتون بگم .

اول از اینکه چه قدر برای تابستان و تعطیلات امسال هم برنامه و هم دلهره داشتم که تمام برنامه ها و دلهره هام موضوعیت شون عوض شد. 

تمام فکرم این بود که خب اردیبهشت مدرسه رادی تموم میشه باید تا اول مهر چی کار کنه ؟ کجا بمونه ؟ خب برای مامان جون نگه داشتن دو تا بچه سخته و از طرفی هم دنبال کلاس های آموزشی بودم که هم بتونی چیز یاد بگیری و هم ازش لذت ببری و هم اینکه زمانی رو مشغول شی..... که دست این ویروس کرونا درد نکنه که کل برنامه هامون عوض شد.

از اول اسفند ماه آقا رادوین به همراه نانا خانم دو تایی موندید خونه مامان جون و هیچ چاره ای جز این برامون نموند چون تمام مهد و مدرسه هم که تعطیل بود . تنها کلاسی هم که می رفتی کلاس موسیقی بود که اونم تعطیل شد و بر قرار بر برگزاری آنلاین بود که با توجه به سنت من قبول نکردم و این کلاس هم کم لم یکن باقی موند. تنها تفریحمون این بود کخ گاها آخر هفته ها می رفتیم شمال.

خب حال براتون از اول تیر تا الان رو بگم 

روز های کاری هفته که به لطف دولت عزیز ساعت کاری ما شد 7 و نیم صبح .. صبح ها قبل 6 و نیم میام بیرون و شما دو تا دسته گل رو تقدیم خونه مامان جون می کنم و تا ظهر حدود ساعت 3 یا کمی گذشته می رسم پیشتون. شما تو تا آتیش هم به لطف خدا تا نزدیکای ظهر اونجا می خوابید و بعد هم شیطنت هاتون شروع می شیه... چند روزی که اوضاع بهتر بود رادوین رو بابا سید با خودش یه پیاده روی می برد و یه دوری با هم می زدید و بعضی روز ها خونه خاله منا دعوت می شدی و می رفتی اونجا تا ظهر که من بیام.

دو تا آخر هفته هم رفتیم شمال --- البته به قول شما ها فقط خونه شمال -- چون خبری از لب دریا رفتن و بازار رفتن و اینا دیگه نبود -- تنها اگه می شد می رفتیم دشت وازتنگه چون اونجا به جز خودمون خبری از کسی دیگه نبود یا با نزدیک ترین خانواده که اونجا بود حداقل 15 متر بیشتر فاصله داشتی و البته بدون برخورد-- که همه اینا باعث شد دوچرخه سواری پسرم عالی بشه از بس تو حیاط دور چرخیدی.

و شکر خدا بعد از یک وقفه 4 ماهه کلاس موسیقیت هم شروع شد و به هم فکری که با بابا کردیم استاد موسیقیت و عوض کردیم و بعد گذاراندون دوره با خانم علامی الان دیگه سر کلاس های آقای شوقی میری که کمی سخت گیر تر و اصولی تر کار می کنه.

و....

ببخشید این چند خط را با تاخیر چند روزه نوشتم

و هفته آخر تیر ماه هم وسطاش به همراه مامان جون و باباسید رفتی شمال و تا امروز که این و می نویسم هنوز شمالی ( یعنی دو هفته ای حال کردی برای خودت) 

با توجه به شیوع بیشتر ویروس کرونا هم کلاس موسیقی نفرستادمت بری که از قراری انگار کلاس ها هم تشکیل شده بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)