رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

عيد ، آغاز بهار طبيعت

1393/1/9 12:56
نویسنده : مامان منير
162 بازدید
اشتراک گذاری

با آغاز سال نو

 

شروع سال جديد پسرم ۴ فصل طبيعت رو هم مي بينه

باورم نميشه ما نيم از تابستون ، يه پاييز و يه زمستون با هم بوديم و حالا بهار شده

اول از همه خدا را شكر مي كنم كه ما در كنار هم هستيم و همگي صحيح و سلامتيم

 

عيد امسال ما رنگ و بوي ديگه اي داشت و از همه مهم ترش اين بود تو تو بغل من بودي

موقع سال تحويل دستاي كوچيكتو و بين دستاي من و بابارضا بود و من از خوشحالي اشك تو چشام جاري بود و براي خودمون دعا مي كردم

البته امسال يه فرق ديگه هم داشت كه ما براي اولين بار كنار خانواده بابارضا بوديم

صبح كه نه دم ظهر بود كه به سمت محلات راه افتاديم

سه تا ماشين

عمو داود و زن عمو و نوشاد و عمو بابك

ماماني و بابايي و عمه بهاره و اميرضا

من و بابارضا و عمه سكينه و گل پسر

خدا را شكر كه گل پسرم تو كل مسير خواب بودي

قم براي ناهار ايستاديم و شما هم بيدار شدي و سوپي كه برات آورده بودم خوردي

ما هم تند تند غذا خورديم و سريع جمع كرديم چون هوا باروني بود

حدود ساعت ۶ رسيديم محلات

تو راه خيلي جالب بود ما ۴ فصل سال و ديديم برف بارون آفتاب از همه زيباتر رنگين كمون

آقاي فلفلي همكارم خونه رو به ما نشون داد و رفت ما هم سريع بساطمون و پهن كرديم و هر كس رفت دنبال كاري

 

نكته جالب اينجا بود كه من فكر مي كردم فردا يعني جمعه عيد كه تو راه تازه فهميدم كه همين امشب عيده

ولي خوب چون از قبل حساب همه چي رو كرده بودم

من فورا رفتيم سراغ چيدن سفره عيد

درسته هل هلكي شد ولي سفره قشنگي شد

سر سال تحويل همه با هم كنار سفره نشستيم و براي سالي كه گذشت از خدا سپاس گذاري كرديم و براي سال آينده صلاح و مصلحت مي خواستيم

فردا صبحشم هم هبا هم رفتيم سمت آبگرم و حسابي به همه خوش گذشت

البته من نمي دونم تو چرا تو اين سفر با ما اين كار رو مي كردي

به جز بغل من و بابا رضا بغل هيچ كس ديگه نمي موندي

و اين شده بود يه داستان چون هر كس به سمتت ميومد و بغل م يكرد مي زدي زير گريه

بعد از اب گرم هم شب رفتيم دهكده گل كه البته چون تاريك شده بود من كمي ترسيدم و گفتم زياد دور نريم و چند تا گل خونه رو بيشتر نديدم

البته شما تو كل مسير رفت و برگشت خواب بوديد

فرداش هم به سمت كاشان به راه افتاديم  و تو راه وقتي به مشهداردهال رسيديم براي زيارت هم رفتيم

واي نمي دوني چه قدر قشنگ دستاي كوچيكتو به ضريح حرم مي كشيدي و بعد با خنده منو نگاه مي كردي

من هم ازت مي خواستم تا براي همه دعا كني 

بعد هم اومديم سر قبر سهراب سپهري شاعر معاصر و بعدش هم يك عالمه عكس گرفتيم

روز سوم عيد هم رفتيم ابيانه

من اونجا رو خيلي دوست دارم

روستايي كه جا به جاش ، اصلا خاكش به آدم انرژي ميده

تا عصر اونجا بوديم و بعد هم با بابا و عمه رفتيم بستي نعمت و يه بستني توپول خورديم

شب هم همه وسايل را براي برگشت به تهران آماده كرديم

صبح بعد از حاضر شدن براي رفتن به باغ فين كاشان رفتيم و يه گشتي تو باغ زديم

كه البته جنابعالي اولش همش خواب بودي و هر كاري مي كردم بيدار نمي شدي و بعد هم كه بيدار شدي

حوض ها و جوي هاي آب رو كه ديد همش دلت مي خواست بري توي اونا

خوب مهم اين بود كه سفر خوبي بود و براي ساعت ۷ شب رسيديم خونه خودمون

 

خدا يا خودم ، خانواده ام رو به تو مي سپارم

كه تو هميشه بهترين ها رو براي ما مي خواهي

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)