غلت زدن پسرم
پسر نازم بالاخره یاد گرفته که غلت بزنه
وای نمیدونی چه صحنه زیبایی بود که برای اولین بار دیدم داری غلت می زنی
بابا رضا هم که ندیده بود شما غلت می زنی وقتی تو رو از تو گهواره آورده بود رو تخت پیش خودش خوابونده بود تو غلت زده بودی و افتاده بودی رو دستش و بابایی بنده خدا هم که تو چرت بوده فکر کرده خودش با دست زده به تو حسابی ترسیده بود
من بهش گفتم مگه خبر نداری پسری دیگه یاد گرفته خودش غلت بزنه
پسرم داری بزرگ می شی و مامان هر روز بیشتر از روز دیگه عاشقت میشه
واقعا دارم به این حقیقت ایمان می آورم که تحمل کوچکترین ناراحتی تو رو ندارم
من برای داشتن تو چیزهای سختی رو تحمل کردم
همیشه سر زنده و سلامت باشی گل پسرم
این چند روز که این ور آن ور مهمون بودیم همه می گفتم که تو لاغر شدی ، من هم همش فکرم مشغول بود با اینکه می دونستم تو قد کشیدی ولی امروز بردمت دکتر برای چکاب و اون با توجه به وزن ابتدای تولد و وزن امروز که حدود ۶۶۰۰ بود گفت که از سنت هم جلوتری
و من حسابی ذوق کردم و خیالم راحت شد
دوست دارم همه جون مامان