رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

الهي هميشه سالم بموني

1392/6/12 23:23
نویسنده : مامان منير
156 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر ناز من

اميدوارم هميشه حالت خوب باشه

ديروز كه حسابي ما رو ترسوندي ،‌تا حالا تو زندگي اين همه احساس بي عرضه بودن بهم دست نداده بود،‌واقعا نمي دونستم بايد برات چي كار كنم ،

ديروز دل درد بدي داشتي و همش از درد به خودت مي پيچيدي و پسرك آروم من ،‌بعد تحمل درد يهو يك جيغ بلند مي كشيد ، واي خيلي بد بود من هر كاري مي كردم و تو آروم نمي شدي 

با بابارضا واقعا نمي دونستيم بايد چي كار كنيم

هر چي بلد بوديم انجام مي داديم تو براي مدت كوتاهي فقط آروم مي شدي

ولي خدا را شكر بالاخره شب ساعت يك بود ديگه بعد اينكه شير خوردي من تو رو تو تخت خودمون رو بالش خوابوندم و بابا رضا هم از ترس اينكه تو بيدار نشي بهم گفت بهت دست نزنم بزارم همون جا بخوابي و اون خودش ميره تو پذيرايي مي خوابه

....

امروز صبح هم كه بيدار شدي حالت بهتر بود و به خودت كمتر مي پيچيدي

من هم فكر كردم اگه حموم كني بهتر ميشي ،به همين خاطر سريع وسايل تو رو جمع كردم و رفتيم با هم خونه ماماني

اولين باري كه با هم دو تايي جايي مي رفتيم

ماماني هم از ديدن ما حسابي ذوق زده شده بود و خلاصه ظهر مامان بردت حموم و من كه طاقت نيارودم و برات وقت دكتر گرفتم

و

با بابارضا رفتيم دكتر

اونجا حدود يك ساعتي معطل شديم و خوبيش اين بود كه كل زمان تو خواب بودي ولي همين كه نوبت ما شد تو بيدار شدي و شير خواستي و ما مجبور شديم يه نوبت منتظرم بمونيم تا تو شير تو بخوري

بعد هم دكتر معاينه ات كرد گفت همه چي خوبيه و اين دل درد ها طبيعه ولي برات چند تا دارو نوشت كه گفت اينا كمك مي كنه تا آروم تر باشي و به ما هم توصيه كرد تا حتما بعد شر خوردن بادگلوتو بگيرم.

تو كل زمان معاينه چون تو تازه شير خورده بودي ، همون اول كمي از شير و بالا آوردي و اين باعث شد تو گريه ات بگيره و تا آخري كه اونجا بوديم حتي از مطب اومده بيرون تو گريه مي كردي و من با شنيدن صداي گريه هات نابود مي شدم

بعد هم بابارضا ما رو تا خونه رسوند چون كار داشت رفت و تو هم كه حسابي خسته شدي بودي از ساعت 5 و نيم تا 8 و نيم خوابيدي

ولي بعد كه بيدار شدي و شير خوردي اين بار همه شير رو بالا آوردي و من و حسابي ترسوندي و اعتراف كنم كه اشكم در اومد چون واقعا نمي دونستم بايد چه طوري آرومت كنم 

ولي خدا را شكر با خوردن دارو ها سريع آروم شدي

اين هم عكسي كه ازت گرفتم كه داري منو نگاه مي كني وقتي كه دارم اينا رو برات مي نويسم

راستي با بابارضا داره برامون شام درست مي كنه


فقط از خدا مي خوام بهم كمكم كنه تا بتونم تو رو به بهترين نحو بزرگ كنم .

الهههههههههههههههههههههي امين


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)