خدا جون باورم نميشه پسرم يك ماه شد
پسر عزيز
رادوين مامان
سلام
ان قدر دوست دارم بيام و مطالب و اتفاقات روز هامونو اينجا برات روز به روز بنويسم كه روزي از قلم نيافته ولي حيف مجالي برام نمي مونه
حالا برات تيتر وار مي نويسم
ديشب رفتيم خونه بابابزرگ و عمه بهاره و بهناز هم بودن و با اونا و عمو بابك حسابي خوش گذرونديم
راستي جمعه هم براي اولين بار با هم رفتيم يه مهموني رسمي ، ختم انعام خونه خاله معصومه البته من و تو فقط تا خوندن همون دعاي فرج امام زمان تو اتاق اصلي مراسم بوديم بعدش تو بي قراري كردي و منم اومدم تو اتاق خواب نشستم تا تو راحت باشي و شب هم با مامان بزرگ و بابا برزگ و خاله منا و عمو ابراهيم و بابارضا براي اولين بار با پسري رفتيم پارك چيتگر
كه خيلي هم خوش گذشت
تو هفته قبل هم چند بار براي خريد رفتيم بيرون، پاساژ حافظ ، كوچه مهران ، شانزليزه ، امامزاده حسن و .... براي خريد و تهيه وسايل براي عورسي خاله منا ، كه پسر كوچولوي ناز من اصلا ما رو اذيت نكردي و تو كل گردش خواب بودي و دقيق وقتي ما كارمون تموم مي شد و مي رسيديم به ماشين تو بيدار مي شدي و شير مي خواستي
ولي يه چيز جالب
وقتي از بيرون بر مي گرديم ، چون يه چند ساعتي من و نديدي بعد از رسيدن به خونه همش دوست داري تو بغلم باش
جديدا هم من و بابا رضا رو حسابي مي شناسي و تا از جلوت رد بشيم و سمتت نيام جيغت ميره آسمون
شبا هم اگه قبل ساعت 12 شب نخوابي ، ديگه بيدار مي موني و حدود ساعت 2 و 2 و نيم مي خوابي ، بعد هم ساعت 5 و بعدش هم حدود 7 و نيم بيدار ميشي و شير مي خوري و بعد هم اصولا بيدار مي موني منم برات بالش ها مرتب مي كنم و مي زارمت جلوي تلويزيون و كارتون نگاه مي كني
تا يادم نرفته بگم تو هفته پيش با هم ديگه رفتيم آتليه بابارضا و يه عالمه با هم عكس گرفتيم كه اونا رو هم برات ميزارم
پسرم تمام هستي من و بابا رضا
هنوز هم برام باور كردي نيست كه تو يك ماه شدي
الان يك ماه و سه روزه كه تو رو در آغوش دارم
بعضي وقتا كه مي زارمت رو سر دوشم ،اون قدر بوست مي كنم كه حد نداره
من يه جورايي عاشقتم ، ميوه عشقم
تو تمام جون مايي