رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

استرس مادرانه برای روز اول مهر

1398/7/3 11:49
نویسنده : مامان منير
138 بازدید
اشتراک گذاری

وای خدا که ان قدر که من استرس دارم توی تو هیچ نگرانی نمی بینم 

شب تند تند داشتم کارهامو می کردم که برای فردا لیست لوازمی که معلمتون گفته بود رو تهیه کنم و همه رو برچسب بزنم و همه چی حاضر باشه 

برات میوه خورد کنم، لقمه تغذیه بذارم با این فکر که اصلا اینا رو می خوری ؟ دوست داری ؟ نکنه گرسنه بمونی.

و اینکه اصلا برای صبحانه فردا چه کنم .

خلاصه بابا می گفت داری چی کار می کنی ، جمع کن که بری بخوابی . 

که بعد از تمام شدن کارها رفتم نانا خانم رو بخوابونم که اونم بازیش گرفته بود و شد ساعت حدود یک که رفتم بخوابم 

صبح با صدای زنگ گوشی بیدار شدم . تند تند زیر کتری چایی رو شروع کردم و دیدم هوا تاریکه وضو گرفتم و سفرو چیدم و رفتم سراغ رادی که بیدار شو تو هم اومدی با چشمای بسته رو مبل نشستی و نماز صبحمو خوندم و به بابا گفتم بیدار شو که بچه انگیزه داشته باشه 

کهههههههههههه

بابا ساعت رو نگاه کرد و گفت مگه ساعت ها رو عقب نکشیدن یا جلو 

گفتم و عقب و تازه نگام افتاد به ساعت روی دیوار که ما تغییرش نداده بودیم.

اشتباه نکن مشکل تغییر ساعت نبود ، چون من برای ساعت یک ربع به 6 همه چی رو تنظیم کرده بودم و ساعت گوشی و همه چی درست بود.

و اما ساعت 4 صبح بود 😁

من تو توهم خودم صدای زنگ رو شنیده بودم چون گوشی اصلا زنگ نخورده بود زنگهای هشدارش همه روشن بود و ان قدر استرس داشتم هیچ نگاهی هم به ساعت دیگه نکرده بودم.

خلاصه تو که خواب بودی بردمت سر جات و کتری و خاموش کردم و رفتیم دوباره بخوابیم و این بار از استرس اینکه نکنه خواب بمونیم دیگه خوابم نمی برد.

خدای من 

یعنی آدم مادر بشه تمام دنیای مال همه هست به جز خودش 

فدای شما ها بشم

پسندها (4)

نظرات (2)

🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
3 مهر 98 12:27
انشالله بسلامتی موفق باشین
مامان منير
پاسخ
سلام 
خیلی لطف دارید
❤️Maman juni❤️Maman juni
3 مهر 98 14:10
😍