رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

آغاز مدرسه - دلهره پیدا کردن راننده سرویس

1398/7/3 22:05
نویسنده : مامان منير
75 بازدید
اشتراک گذاری

روز اول به خاطر اینکه هم خودم نگران بودم که برنامه سرویس برگشتت چیه و هم دیدم تو کمی دلهره داری به خاطر اینکه خیالت رو راحت کنم بهت گفتم ظهر میام دنبالت.

خلاصه مرخصی گرفتم و رسیدیم دم مدرسه 

رفتم برای سرویس با مسئولش هماهنگ کردم و آقای انصاری ررو به من معرفی کردن و من هم همه هماهنگی ها رو باهاش کردم و قرار شد تو ببرم پیشش و اونم به من قول داد که از فردا خودش میاد دم در مدرسه تو رو سوار میکنه و با خودش می بره .

زنگ خورد و اومدم دم در و پسرم دیدم و بعد از بغل و بوس بردمت پیش آ.انصاری ، که خوش برخورد باهات سلام و احوال پرسی و تو رو گذاشتم پیشش که با سرویس بیایی اداره و من هم رفتم .

که از قراری بعد از رفتن من،آقای انصاری تو رو میذاره تو ماشین و میره بقیه بچه هار و بیاره که کمی دلت می لرزه و انگاری کمی هم گریه می کنی 

که هم خودت این موضوع رو برام تعریف کردی و هم فرداش تا آ.انصاری منو دید برام گفت.

راستشو بخوای تو اصلا دوست نداری تو ماشین تنها بمونه حتی ماشین خودمون هم تازگی ها و تو شرایط خاص شاید یکی دوبار چند دقیقه تنها موندی ، اگر نه اصلا نمونی و علت گریه ات هم این بوده 

بعدش هم تو اداره به موقع رسیدی پیش مامان.

سر همین برای روز بعد دچار استرس بودی و شب موقع خواب و صبح موقع رفتن هم باز می خواستی مطمئن بشی من فردا میام دنبالت یا نه و بهونه ات هم این بود که من سرویس رو پیدا نمی کنم.

(یعنی ما مشکلی برای صبح گاه و کل زمان مدرسه نداشتیم چون این برنامه کاملا شبیه رفتن به مهد بود و طبق قانون بین خودمون هم من هر جای جدید رو دفعه اول باهات میام و بعدش خودت میری ، مثل کلاس موسیقی که خودت راحت داخل مدرسه میری.)

به خاطر اینکه نمی خواستم تو کل روز فکرت پیش برگشت باشه صبح دم مدرسه دوباره کل داستان سوار شدن به سرویس و جایی که قرار راننده بایسته رو برات توضیح دادم و گفتم اگه بهم مرخصی بدن میام و 

آخرش بهت گفتم رادی می تونی پس یا باز هر چی تو بگی امروز انجام می دم ولی امروز روز آخره که من می تونم بیام.

قربونت برم گفتی من می تونم پیداش کنم ولی بهتر تر ه تو هم بیایی. بوسیدمت و رفتی تو.

راستشو بخوای خودم هم کمی استرس داشتم.

ظهر مرخصی گرفتم و راهی مدرسه شدم.

ولی تصمیم گرفتم جلو نیام چون می خواستم ببینم اصلا راننده سرویسه چی کار می کنه و همین که اگه اون زود تر تو رو پیدا کنه قبل از من خیال تو راحت میشه .

کمی عقب ایستادم و تا در مدرسه باز شد راننده سرویس ها زودتر از مادر، پدرها جلو در رفتن و تو هم این بار فکر کنم به خاطر استرست زود تر از بقیه اومده بودی بیرون ، سریع راننده سرویس پیدات کرد و بعد من اومدم جلو 

رفتیم سمت ماشین ، چون از قراری راننده ات عوض شده بود و چشمت روز بد نبینه که وقتی من سپردمت به راننده جدید و خواستم برم زدی زیر گریه که نه من میخوام باهات بیام 

ولی نمی شد تو باید می موندی تا هم سرویس ها تو بشناسی و راننده هم مسیرتو یاد بگیره و به من هم هر روز مرخصی نمیدن. 

به خاطر همین کمی سخت شدم و گفتم نه باید بمونی اگر نه همین جا تا یک ساعت دیگه باش که خودم بیام دنبالت ، که راننده جدید هم تو رو مشغول کرد و از بچه ها برات تعریف کرد که الان میان و از خرس تدی تو ماشین که پیشت همیشه و من ازش خواستم لطفا در ماشین باز باشه تا بقیه بیان و بعد آروم شدن تو من رفتم 

رفتم با هزار دلهره و تو رو سپردم به خدا

طبق تعریف خودت بعد رفتن ما آ. راننده همون جا پیشت مونده و تنهات نذاشته و گفته از فردا ماشینن و تدی رو همینجا می زارم تا تو ما رو زود پیدا کنی و خلاصه موقعی اومدی پیش ما خوشحال بودی و لبت خندان.

برای روز بعد هم دیگه ازم نخواستی که بیام و دم در بهم گفتی من حتما سرویس مو پیدا می کنم.

و این بود اولین داستان دغدغه ورود به مدرسه ما که خدا شکر بعد دو روز فعلا حل شد.

خدیا خودت مراقب همه فرشته های ما باش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)