رفتن به سر خاك بابا بزرگ بابارضا ( روح اله بيات)
سلام گلم
آخر اين هفته همش به مهموني گذشت
شب جمعه كه شام خونه عمه زهرا بوديم و شما اونجا حسابي با فاطمه جون دختر پسرعمه عباس بازي كردي و بعدش هم آخر شب رفتيم خونه عمه سكينه و پسر عمه مهدي اينا هم اومدن و حسابي با حميد رضا آتيش سوزوندي.
جمعه صبح هم بعد خوردن صبحانه سه تايي با بابا رفتيم امامزاده عبدالله و سر مزار بابابزرگ بابا (باباي مامان فريده) و براشون فاتحه خونديم و من هم رفتم زيارت.
خلاصه بعد اون برگشتيم خونه عمه سكينه دوباره كه بعد مدتي هم ماماني و بابايي و عمو بابك هم اومدن اونجا.
بعد ناهار هم بابا رضا و عمو بابك كه كار داشتن با هم رفتن و ما هم به همراه بابايي و ماماني رفتيم خونه اونا و شب دور هم بوديم.
البته اين رو هم بگم من و تو كه ان قدر خسته بوديم و به خصوص من كه شب قبل خواب درست درموني نكرده بودم تو كل مسير تا تهران رو خوابيديم تو ماشين و بعد هم كه رسيديم با توجه به اينكه تو هنوز خواب بودي منم يه يك ساعتي ديگه خوابيدم.
آخر هفته خوبي بود.
خوشحالم پسرم كه بزرگ شدي .
دوست داشتني تر از قبل شدي.
مراقب خودت باش