رفتن به آتليه بدون انداختن عكس
رادوينم
عشق مامان
اصلا دلم نمي خواد بنويسم
چون واقعا موندم از دست چي بگم
بابارضا برامون وقت آتيله گرفت ، ما رو تا اون سر تهران برد
من يك عالمه لباس برداشتم
كلي هماهنگ كرديم و لباس هاي ست برداشتيم تا عكس هاي رسمي و اسپرت مجلسي بگيرم
اما پسرم با ورود به آتليه زدي زير گريه
چنان كه چشات سرخ شد و تا آخر هم حاضر نشدي عكس بگيري و من و بابا همه عكسامون دوتايي شد
تنها تو عكس دسته جمعي به هزار بدبختي نشستي و يك عكس هم تو بغل بابايي بود من ازت انداختم
جاي حرصش اينجاست كه بابا از تو و داداشي بيرون آتليه عكس گرفته كه داريد غش غش مي خنديد.
البته كه داداشي هم كم از تو نداشت و اصلا يك عكس تكي خوب نتونست ازش بندازه
حداقل تو عكس سه تايي هم باز فقط نشست.
همين و بس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی