رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

اردوي خانوادگي در محل فدراسيون

1394/11/16 23:17
نویسنده : مامان منير
466 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جونم 

امروز صبح به همراه بابا سه تايي با هم رفتيم اداره و قرار بود تو محل فدراسيون اردو خانوادگي باشه 

صبح با هم صبحانه خورديم و البته پسرم چون هنوز خواب آلود بود چييز نخوردي 

اول از همه هم چشمت به همكار بابا بود كه داشت به بچه هاي كوچيك ماشين مي داد و تو كلي ذوق كردي.

بعد من رفتم استخر و تو به همراه بابا رفتيد سالن نقاشي و سالن بازي 

و بابا به شما يك توپ داده بود اساسي بازي كرده بودي

اين رو هم بگم كه بابا مي گفت رفته بودي وسط بازي واليبال و كنار نمي يومدي كه مي خواستي تو هم بازي كني و خنده بازاري درست كرده بودي

بعد كه من از استخر اومدم دوتايي با هم رفتيم اتاق نقاشي و بابا رفت استخر حدود يك ساعتي با هم نقاشي كرديم 

چون تواين سبك نقاشي با گواش روي پارچه بزرگ روي زمين رو خيلي دوست داري.

بعد با هم رفتيم توسالن بازي و توپ بازي كرديم 

تا بابا اومد.

بعد تو با بابارضا رفتي براي نماز و من هم رفتم نماز جماعت 

بعد هم همه با هم رفتيم ناهار

و پسرم  هم كه  اساسي بازي كرده بودي و گرسنه بودي قشنگ ايستادي روي صندلي و همه كباب كوبيده ات رو خوردي و من هم براي خودم رو برات تكه كردم و يواشكي مي ذاشتم تو بشقابت و همه رو خوردي

بعد هم دوغ و بعد نصف نوشابه منو خوردي.

و با خنده مي گفتي مامان همه غذامو خوردم ، سير شدم

و راه افتادي تو سالن غذا خوري به راه رفتن.

سر آخر براي ساعت 1 ونيم مراسم تموم شد و اومديم سمت خونه 

و اين جوري بگم برات تا نشستي تو صندليت و كمر بند تو برات بستم نرسيده سر خيابون خواب بودي.

راستي يك هديه ديگه هم گرفتي موقع نقاشي كشيدن.

روز خوبي بود و خيلي به همه مون خوش گذشت.

ممنون از بابارضا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)