رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

اولين حضور رسمي بيرون از خونه بدون پوشك

1394/11/15 23:25
نویسنده : مامان منير
459 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز دلم 

جيگر مامان

شايد واقعا وقتي اينا رو مي خوني برات خنده دار باشه كه مراحل جيش گفتنت اين قدر ماجرا داشته باشه.

الان خدا را شكر تو خونه ديگه كامل جيشتو مي گي و حتي بعضي وقتا دوست داري خودت تنها براي جيش بگي .

البته هنوز هم من اعتماد تمام ندارم و گاها ازت سوال مي پرسم.

حالا نوبت مرحله دوم شده بود . 

اين كه تو بيرون از خونه هم بدوني بدون پوشك هستي و بايد جيشتو بگي و بتوني تا پيدا كردن دست شويي كمي جيشتو نگه داري.

تو فكر بودم كه اين كار رو چه جوري شروع كنم.

البته يه دو باري شب حد فاصه خونه ماماني اينا تا خونه خودمون بدون پوشك بودي البته اين مسير خيلي كوتاه.

خلاصه كنم .بابا پنج شنبه مي خواست بره بازار و كار داشتو من اصلا حالم خوش نبود بهش گفتم ما نمي آييم.

قرار شد من تو رسر گرم كنم تا بابا بره و تو پشت سرش گريه نكني.

اما همون موقع بازي يهو ياد مرحله دوم افتادم و به بابارضا گفتم ما مي آييم.

تو هم به هواي بيرون رفتن تندي رفتي جيش كردي و من در حال لباس تن كردنت بهت توضيح دادم كه پوشك نداري و ميريم د د بايد جيش تو بگي.

راه افتاديم 

براي احتياط سه دست كامل زير و برات لباس برداشتم و يك تشك تعويض هم براي كالاسكه داشتي كه اون رو هم انداختم روي صندليت.

با تجهيزات كامل رفتيم .

و مهم تر از همه حواسم به ساعت بود 3 و 20 دقيقه راه افتاديم.

وقتي رسيديم به بازار من و تو باهم تو ماشين مونديم و بابا گفت كارش نيم ساعت بيشتر طول نمي كشه 

اما ... امان از كار بابا حدود 4 شده بود خبري از بابا نشد.

من هم بهت ياد آوري مي كردم جيش نداري ؟ جيش داشتي چي مي گي ؟و تو هم با خنده مي گفتي جيش بريم د د بكنيم.

كمي گذشت پرسيدم گفتي داري ولي با خنده و مسخره 

من موضوع جدي نگرفتم ولي چشم گردوندم تا اگه يهو جيشت بگيره چي كار كنم.

ما تو ترمينال ايستاده بوديم .

گفتم آخرش اينه بين دو تا ماشين جيش مي كني.

ساعت 4 و نيم بود كه بابا زنگ زد و گفت كارش طول كشيده .

و بعد تو گفتي مامان جيش دارم.

از ماشين پياده ات كردم و واقعا براي خودم هم سخت بود كه بايد چي كار كنم و كمي خجالت مي كشيدم.

همون موقع پير مردي كه صاحب ماشين پارك شده جلوي ما بود. گفت دخترم بچه رو ميخواي ببري دست شويي

با كمي تامل گفتم بله 

گفت مي توني در ماشين رو قفل كني ؟ گفتم آره و در و بستم و خدا خيرش بده بهم نشون داد كه اون ترمينال سرويس بهداشتي عموميه 

و پسرم براي اولين بار رفتي به يك دست شويي عمومي و بعد جيش كردن كلي ذوق كردي .

بعد هم يك ماشين پليس ديدي كه عاشق هستي و ميخ شدي به تماشا و واقعا چه پليسي با محبتي بود كه تاديد تو اين قدر  علاقه داري حركت كرد به سمت ما اومد و به تو يك شكلات داد و انگار تمام دنيا رو بهت دادن.

و تا بعدش به همه مي گفتي آقا پليس به من اوشولات داد و من خوردم.

بعد ديگه رفتيم تو بازار دنبال بابا و به اون نشون كار نيم ساعته بابا تا ساعت 6 طول كشيد.

برگشتني دوباره با هم رفتيم دست شويي و پسر كارشو انجام داد. به سمت خونه راه افتاديم 

تو اولين بيرون رفتن پسرم ما رو رو سفيد كرد.

شب هم قرار بود بريم به عمه فاطمه بابا سر بزنيم 

اما بابا گفت چون را ه زياده تو  رو پوشك كنم.

ولي بهت گفتيم جيشتو بگو

تو راه گفتي جيش دارم ، ما كه تصميمون اساسي بود ، بابا ايستاد كنار خيابون 

آخ خنده بازاري بود 

وسط بيابون خدا 

تو گير داده بودي اين چيه 

اين كاغذ براي كجاست . خلاصه آخرش هم گفتي اينجا دست شويي نيست و من جيش نمي كنمخندونک

بعد تا رسيدم خونه عمه بردمت و اونجا جيش كردي 

آخر شب هم رفتيم يه سر خونه دوست بابارضا زديم و گل پسرم اونجا هم دوبار رفتيم دست شويي و جيش شو كرد.

خدا كمك كنه و تو هم ياري كني تا قبل عيد راحت بشيم سه تامون.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)