پسرم چشمي بر هم زديم و 29 ماهت هم تموم شد.
سلام
همه جون مامان
جونم كه هر روز بودنت بيشتر برام دلبستگي مياره
نمي دوني چه قدر دوست دارم و بهت وابسته هستم
اين روز ها مي گذره و تو بزرگ ميشي من واقعا تنها كاري كه مي كنم خدا را به خاطر داشتن تو شكر مي كنم
اين رو هم بگم بعضي وقتا ديگه از دست شيطنت هات نفسم مي بره و كم مونده بزنم زير گريه و فقط مي گم خداااااا به دادم برس.
و مورچه كوچولوي من كه جديدا ياد گرفتي و وقتي كاري مي كني و بهت مي گم مامان با اين كارت ناراحت ميشه ميگي بَبَخشيد و ميايي منو بوس مي كني
كار ها و چيزاي جديد زيادي ياد گرفتي.
ديگه قشنگ گوشي تلفن رو بر مي داري و صحبت مي كني (البته اگه دلت باشه و حوصله داشته باشي) و اگه هم خيلي خوب باشي بعد سلام، تندي ميگي مياي خونه ما كه به ماماني ها بعدش هم ميگي زودي بيا خونه ما بازي كنيم.
شعر هاي جديد هم ياد گرفتي كه خودت مي خوني و ما بايد از توي كلماتش بفهميم چي مي خوني ولي از قصه گويي هاي خاله افسانه قصه شنگول و منگول و نا واضح تعريف مي كني و تا صداي در مياد مي گي كيه كيه در مي زنه ... تندي مي گي من من مادرتون غذا آوردم براتون.
در كل بگم حسابي خوردني شدني و شيطون.
دامنه كلماتت خيلي بيشتر شده و واضح تر حرف مي زني
تمايل داري كه بيشتر اوقات خودت غذا تو بخوري.
جديدا هم شب موقع خواب خودت مي خواي بري تو تخت و قبل از اينكه بذارمت ميگي شب به خير بابا ، شب به خير مامان و بعد بوس شب به خير به مامان ميدي و ميخندي
راستي مرحله از پوشك گرفتن رو هم كم بيش شروع كرديم و اميدوارم هر چه زود تر موفق شيم چون شنيدم بعد از جدا شدن از پوشك بچه ها خيلي راحت مي شن.
پسرم به خاطر اين روز برات يه كيك درست كردم و اين مورچه كوچولو در حال ناخنك زدن كيك .
راستي زن عمو مينا داشت 29 ماهگيتو تبريك مي گفت و آرزو جشن گرفتن 29 سالگيتو مي كرد.
چه قدر برام جالب بود كه بابا رضا الان 29 سالشه و تو توي 29 سالگي به چه مرحله اي از زندگيت مي رسي.
عزيزم خيلي دوست دارم.
اميدوارم هميشه شاد و سلامت باشي
و دلم مي خواد من و بابا رضا هم كنارت باشيم