رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

تولد مامان منير

1394/9/16 23:15
نویسنده : مامان منير
327 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز دلم محبت

همه جون مامان خوبي

امروز حال و حس خوشي نداشتم 

تمام روزم به دلهره گذشت كه وضعيت بابا غلام چي ميشه و اصلا حال و هواي تولد از سرم رفته بود.غمگین

ان قدر بغض داشتم كه نمي تونستم خودمو كنترل كنم 

تا ساعت حدود 2-3 بود كه خبر تموم شدن عمل بابايي غلام رو بهمون دادن و واقعا انرژي دوباره اي گرفتم.زیبا

عصر دوتايي با هم رفتيم بيمارستان ديدن بابايي چون اصلا تاب نديدنش و ديگه نداشتم 

تا رسيدم دم در هم بابا به ما ملحق شد و با هم به ديدن بابا رفتيم . كه خدا را هزار مرتبه شكر بابايي حالش خيلي بهتر بود.

تو راه برگشت به خونه بابا رضا پيشنهاد داد كه حالا كه حال بابا خوب شده و همه خوشحاليم بيا امشب تولد بگيرم .خطا

ولي من كه بغضم تازه تركيده بود مخالفت كردم كه اصلا حوصله ندارم و بمونه يك وقته ديگه.

راستشو بگم ته دلم هم گرفته بود ، پيش خودم گفتم خوب من نتونستم براي خودم تولد بگيرم يكي هم پيشنهاد نداد اون برام بگيره و اصلا حوصله نداشتم.

ولي باز با اصرار بابا رضا به مامانم زنگ زدم كه ببينم اوضاع چه طوره كه ديدم هنوز خونه خاله منا و خاله كلاس داشته  و هنوز نيومده .

منم اين رو بهونه كردم كه بي خيال شيم.

ولي انگار نمي شد .

تو راه بوديم كه خاله منا زنگ زد گفت امشب شام بياييد اينجا و براي تولد دور هم باشيم.

خخخ كه خدا فورا بهم اثبات كرد هنوز كساني هستن كه تو هر شرايطي كنارم هستنمحبت

كه با اصرار بابارضا و خاله منا من ديگه موافقت كردم . ( چون خاله تازه اومده بودو خسته بود دلم نمي خواست به زحمت بيافته ).

خلاصه همون سر راه از قنادي پارس بابا برام يك كيك گرفت.

كه به قول خودش تنوع داد و كيك بستني گرفته بود.

رفتيم خونه خاله و شما داداشي حسابي با هم بازي كرديد و به همراه بابا هاتون هم فوتبال دستي بازي كرديد.

دست خاله درد نكنه برامون شام خوش مزه درست كرده بود . 

براي تزئين كوكو سبزي هم با خيار شور اسم منو نوشته بودخندونک

خلاصه كنم 

سفره و جمع كرديم و ظرف ها رو شستيم و جمع جور كرديم 

موقع كيك شد و آغاز تولد كه نمي دونم شانس امسال من چي بود كه برق ها رفت

كلا همه جا تاريك شد 

جونم برات بگه 

تاريكي براي تو معنانداشت مامانخنده

عاشق شيطنت هستم  

ايستاده بودي بغل كيك و تمام توت فرنگي هاي تزيين كيك رو دونه دونه خوردي ، فدات بشم كه به داداشي هم مي دادي.خوشمزه

خلاصه شمع فوت كردن و كيك بريدن و خوردن و كادو باز كردن همه در تاريكي و با نور چراغ قوه موبايل ها كاملا رويايي برگزار شد.

خاله منا برام يك بلوز زيبا

ماماني و بابايي هم يك تاپ و شلوارك و يك شلوار اسپرت 

بابايي و شما هم براي ست كامل قلم قراني برام گرفته بوديد

كه من از همه شما ممنونم.خواب

و در همان تاريكي با هم خدا حافظي كرديم و به خانه بر گشتيم.

دوستون دارممحبت

ممنونم كه در كنارم هستي.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)