برف زمستاني 94 و تولد مامان
سلام عزيز دلم
پسر گلم
همه عشق مامان
امروز اولين برف زمستاني تو تهران كامل به زمين نشست و همه جا رو سفيد پوش كرد.
راستي يادم رفت بگم امروز تولدمه
تولدي كه فكر مي كردم مهمترين سال زندگيمه و چهارمين دهه زندگيمو مي خواستم با انرژي بيشتر شروع كنم.
تولد 30 سالگي مامان
تولدي كه براي برگزاريش از هفته قبل بابا يك عالمه برنامه ريزي كرد بود و مي خواست خاص باشه
حتي مهموناي تولد رو هم خودش دعوت كرده بود ، ليست غذا و كارهاشو نوشته بود و ...
اما
امروز صبح تولدم به تنها چيزي كه فكر مي كنم اينكه باباغلام حالش خوب باشه
خدايا
امسال شمعي براي كيك تولد نداشتم كه موقع فوت كردنش دعا كن و يك آروز ازت بخوام
خدايا من امسال فقط باباغلام رو ازت مي خوام صحيح و سالم
هيچي ديگه نمي خوام.
رادي نمي دونم چه قدر حالم بده
به خاطر اينكه بابارضا نشكنه اين روزا خودمو همش كنترل كردم
دلم مي خواد ديگه زار زار گريه كنم
كاش الان بيمارستان پيشش بودم
دلم نمي خواد يك آن ازش جدا مي شدم.
خدايا خودت كمكش كن.
خودت سايه شو بالاي سرمون نگه دار
خدايا خودت مراقب بابارضا باش