رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

حس مادري

1394/7/15 8:28
نویسنده : مامان منير
649 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر مامان

همه جونم 

مي خوام از حسم برات بگم 

روزهايي كه تو كنارم هستي محبت

روزهايي كه بعضي هاشو گريه كردم و بعضي روزها رو خنديدم و گاها هم ان قدر روزها پشت سر و تند تند گذشتن كه همه حس و حالم مثل يك رودخانه روان مي گذشت.بوس

مي دوني قصه اين حسم از كجا شروع شد كه تو خاطرات اين دو سال به عقب برگشتم. و تو درياي حس و حالم گم شدم.

ديشب حدود ساعت 11 بود كه چراغ ها رو خاموش كردم تا بخوابيم ، البته هميشه زود تر مي خوابونمت ولي چون  اين چند روز ميري خونه بابام اينا  و مهد كودك به خاطر سم پاشي بسته است كمي دير مي خوابونمت تا اونجا كله صبحي بيدار نشي ، خلاصه تو هم شيطنت گرفته بود و نيم خواستي بخوابي 

اول بهونه شير و بعد آب و خلاصههه هر چي خواستي بهت دادم و بعد دوباره اومديم بخوابيدم كه هي روي بالش غلطت مي خوردي كه بهت گفتم رادوين مي خواي روي پاي مامان بخوابي ، گفتي آره

بعد من بالش خودمو گذاشتم روي پام و تو خودت اومدي روي پام خوابيدي و گفتي مامان ماشين هم لالا

كه گفتم باشه اون رو هم بغل كن و با هم روي من خوابيديد.

من هم خودم خسته و تو حس كامل چرت بودم كه يه چيزي تو دلم هي مي خورد.سوال

مي دوني چي بود 

پاهاي گل پسرم بود كه ديگه وقتي روي پاي مامان مي خوابه جا نميشه تمام قد پاشو دراز كنه و مجبوري اونا رو خم كني و سر انگشتات هي مي خورد تو دلم .

همون موقع رفتم به گذشته ها 

وقتي كه تو رو مي خوابندم و قدت با بالش زير سرت فوقش مي رسيد به زانوهام و حالا گل پسرم بايد پاشو از زانو خم كنه تا روي پاي من جا بشه خندونک

ياد اون موقع كه خواب مي يومد كه نمي تونستي بگي و حالا براي ماشينت هم جا مي گيري.

ياد اون شب افتادم كه بي خواب مي شدي و چون هنوز غلت خوردن بلد نبودي كمي دل درد داشتي و تا صبح يك بالش مي ذاشتم پشتم و نشسته مي خوابيدم و تو رو روي سينه ام مي خوابوندم تا تو آرام باشيمحبت

ياد وقتي افتادم كه تو خمي پهلوم جات ميدادم و قشنگ چفت بدنم مي شدي و پشت به مامان تو بغلم مي خوابيدي .

ياد اينكه چه شب هايي باهات بيدار بودم خسته و بعد بدون هيچ انرژي فرداشو شروع كردم و با خنده تو شارژ شدم.

و از همه زيباتر اون شبايي كه تا صبح توي دلم تكون مي خوري و من از حس داشتن تو غرق شادي مي شدم

 

پسرم 

عزيزدلم 

مي دونم اون روز دير نيست كه تو شب به من شب به خير مي گي و ميري خودت تو اتاقت مي خوابي و شايد هم بري تو اتاقت بعد در حين انجام كارهاي خودت خوابت ببره و يادت بره كه مامان چه قدر دوست داره پسرش بياد تو بغلش بخوابه يا حداقل قبل خواب ببوستشو بهش شب به خير بگه

تا مامان پسرشو بو كنه وبا تمام وجود حس كنه 

نمي دونم كي اين نوشته من رو بخوني ، نمي دونم چه حسي اون موقع نسبت به من به عنوان مادر داري

ولي پسرم بدون من مادرم 

چه امروز چه فردا 

حسم به پسرم بيشتر ميشه از قبل كه كمتر نميشه 

پس بدون هميشه دوست دارم 

بذار گاهي بغلت كنم و ببوسمت .محبتبوس

خدا خودت مراقب گل زندگيم باش

پسندها (1)

نظرات (0)