رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

عيد غدير

1394/7/11 15:09
نویسنده : مامان منير
165 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم من

تمام هستي من 

آقاي كوچولي سيد من 

امروز عيد غدير بود ، عيد سادات و من هميشه از اين جمله كه مي گفتم بچه اي كه مادش سيده فقط 4 شنبه ها يا 5 شنبه ها سيده خوشم نمي يومد و برام قابل فهم نبود 

تا اينكه تو جلسه فرهنگي روز 4 شنبه تو اداره از حاج آقاي اداره در اين خصوص سوال پرسيدم كه اولش خنده اش گرفت و گفت نه خانم اين حرفا نيست. چون نسل سادات اصلا از مادر سادات حضرت فاطمه (س) شروع شده و ما همه فرزندانش سيد هستيم ولي چون در زمان هاي قبل به خاطر اينكه خمس به سادات تعلق مي گرفته و همه خودشون رو مي خواستن سيد جلوه بدن به همين خاطر فقط سادات رو به اونايي گفتن كه از پدر سيد شده باشن

حتي امام خميني هم اين رو تاييد كرده و شما گل پسر من سيد هستي ولي تو عرف اجتماعي تو شناسنامه هاتون ثبت نميشه 

البته كه اين رو هم نمي دونم زمان ما چي بوده كه تو شناسنامه من و خاله منا و دختر عموم هم سيد نوشته نشده 

ولي خوب در كل مهم اينجاست كه پسر و كل خاندانش در آينده سيد مي شن و از خاندان سادات مي شيم 

...

چون بابام سيد هست ما روز عيد غدير هميشه مي ريم اونجا 

امسال من براي اين روز تصميم گرفتم كه شيريني هاي سبز درست كنم كه خدايي خيلي خوشگل شدن و همه هم از طعمش خوششون اومده بود.

و چون قرار بود بابا رضا با عمو اينا بره استخر من و تو از شب قبل رفتيم خونه بابايي اينا مونديم تا صبح عيد با هم باشيم 

چون كل فاميل و دوستان تو اين روز براي عيد مباركي ميان خونه بابايي اينا 

و روز خوبي بود و خيلي خوش گذشت و شما هم تا تونستي شيطنت كردي 

و اين جور برات بگم كه حتي نمي خواستي بخوابي به طوري كه بابارضا آخر بردنت بيرون تا يك دور بزني بعد خواب آوردت ، طوري كه وقتي خواستيم بريم خونه عمه بهناز  شما رو نبرديم تا خوابوتو ادامه بدي

و درد دست من هم كه اين روزا امان منو برديده و ديگه شب با اينكه هنوز دايي حسن اينا اونجا بودن ما براي ساعت 9 خداحافظي كرديم اومديم خونه 

كه بابايي به شما و داداشي دو تا ماشين به عنوان عيدي داد كه پسر عشق ماشين من از ماشين داداشي خوشش اومد و همون جا ماشين ها رو با هم عوض كردن كه من نمي خواستم اين كار و بكني و =لي اونا گفتن چون هنوز پرهام كوچيكه و براي اون فرقي نداره ولي رادوين مي فهمه بذار اون انتخاب كنه 

و نكته جالبش اين بود كه تو راه تا خونه مي گفتي مامان اين ماشين داداشيه 

كه من بهت گفتم نه ديگه الان براي تو شد و ماشين تو رو داديم به داداشي

عاشقتم پسر كوچولوي من 

پسندها (1)

نظرات (1)

پریسا
11 مهر 94 15:29
سلام lمنیرخانم وبلاگ فوق العاده زیبایی دارید. ممنون میشم اگه مطلب من رو توی این سایت لایک کنید..... شاید به درد تون بخوره.... توی اون 8راه بازی باکودک در سنین مختلف روآموزش دادم....☺ http://www.niniaxs.ir/index.php/batajrobeh2/9534-8