رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

باز كردن در خونه ماماني و بابايي

1394/4/14 9:05
نویسنده : مامان منير
154 بازدید
اشتراک گذاری

آخ پسرم بزرگ شده 

جوجه طلاي ماماني 

چشمات سياه ، بلا شدي 

ديشب براي افطار خونه ماماني رفتيم چون عمه رقيه و عمو رسول از تبريز اومده بودن و دوست داشتن شما رو ببينن.

البته كه شما تا تونستي شيطنت كردي و اتفاق جالب كه من منتظرش بودم ...

چندين سال قبل يك همسايه داشتيم كه تا الان باهاشون ارتباط داريم پسرش اسمش آرش بود و موقعي كه اومدن طبقه پايين خونه ما قدش نمي رسيد در رو باز كنه تا روزي كه ياد گرفت 

تو هم هر بار مي رفتي سراغ در ،من اون صحنه به چشمم مي يومد و مي گفتم تو كي مي توني اين كار و بكني و

مورچه كوچولوي من ديشب آخر در ورودي خونه ماماني و بابايي رو باز كرد.

آخه مادر ماشا ا... هم باشه قدت بلنده و ديگه هيچ چيز از دستت در امان نيست و ادامه شيطنت هاي شما در شب گذشته 

از سر سفره افطار كه نگو كه من فقط به خاطر اينكه جلوي اونا جيغ نزني بهت چيزي نمي گفتم و تو هم هر بلايي خواستي سر خاله منا و عمو و ابراهيم در آورديخندونک

اول از همه كه آب توي ليوانت رو خالي كردي تو استكان چايي عمو 

بعد نشستي كنارشو نون مي زدي تو سوپشو مي خوردي 

بعد يك سري نون خورد كردي تو سوپ خاله 

بعد كه خاله خواست سوپشو بخوري ايستادي جلوش كه بهت بده و بعد چند تا قاشق كه خوردي ، قاشق ازش گرفتي تو به اون سوپ مي دادي و وسط هاش هم قاشق مي بردي سمت عمو ابراهيم تا اون بخوره 

و كار فاجعه آخرت كه بشقاب سوپ خاله رو شبيه گربه ها مي خوري و آخرشو ليس مي زدي

يعني تركوندي خودتو 

شيشه آب پرهام مي آوردي مي دادي تا آب بخوره اون هم مرام مي ذاشت و مي خورد .

بعد با شيشه همه جا رو آب پاشي مي كردي.

خلاصه هر گونه شيطنت كه خواستي كردي .

تنت سلامت باشه مامان جون همين براي من بسه محبت

پسندها (1)

نظرات (0)