افطاري عمو داود و زن عمو مينا
فداي پسرم بشم من كه تو مهموني ها آقاست
آخه پسرم بزرگ شده و براي خودش مردي شده ديگه
اين روز هاي ماه رمضام ما همش درگير مهموني و مهمون داري هستيم
اين شب جمعه هم دايي حسن و زن دايي و عليرضا و خاله عفت و عمو اكبر با ماماني اينا و خاله منا اينا براي افطاري خونه ما بودن كه شما تا تونستي آتيش سوزوندي و بازي كردي.
و به همه ما خيلي خوش گذشت
جمعه هم براي افطار خونه عمو داوود اينا دعوت بوديم
كه من صبح زود بيدار شدم و كارهاي خونه رو انجام دادم تا شب موقع برگشتن كاري نداشته باشيم و عصر حاضر شديم كه بريم
البته اول مي خواستيم زود بريم كه شما دو تا مورچه با هم بازي كنيد ولي چون قرار بود زن عمو سفره افطار رو زود تر پهن كنه ، از نظرمون برگشتيم و كمي دير تر راه افتاديم
چون شما دو تا وروجك اون جوري كل سفره رو به هم مي زديد.
تا خونه اونا پياده و با كالاسكه رفتيم و شما هم ماشين قرمزتو با خودت آورده بودي و تو راه مشغول بازي بودي و من هم خوشحال بودم كه نوشاد هم يك ماشين قرمز داره و خدا راشكر شما دو تا اين بار با هم سر ماشين جدل نمي كنيد.
و در كمال تعجب وقتي رسيديم اونجا ، ديدم همه مهمونا اومدن .
زن عمو مينا هم حسابي خودشو به زحمت انداخته بود و يك عالمه غذا و پيش غذا و پس غذاي خوشمزه درست كرده بود و از همه هيجان انگيز تر يك كيك كاكائويي بود كه براي تزئين آن از اسمارتيز استفاده كرده بود كه تو نوشادي وقتي مي خواستيم ازتون عكس بگيريم كلا دونه دونه اونا را مي خورديد و كلا دوربين هم براتون مهم نبود.
مامان فداي دو تا پسرش بشه كه هر كدوم چه جوري ماشين شو گرفته كنار خودش
اين هم عكس دسته جمعي از گل پسراي ما ( خخخخخ كه من اينا رو از وبلاگ نوشادي برداشتم چون اون روز ما دوربين نبرده بوديم و كوششش تا بياد اون روزي كه بابا عكساي گوشيشو خالي كنه و عكساي امروز رو به ما بده ) با تشكر از زن عمو مينا
راستي اون شب بازي تيم ملي واليبال ايران - لهستان بود كه همه مهمونا رفتن و ما و عمو داود و زن عمو و خاله هدي و عمو امير علي (خواهر زن عمو و همسرش) با هم نشستيم تا ساعت 12 ونيم نگاه كرديم كه خدا را شكر ايران برنده شد
البته اين و بگم كه نوشادي بعد رفتن مهمونا رفت خوابيد و اماااااااااااااا مورچه كوچولو من هنوز مشغول شيطنت بود و شعله انرژيش خاموش نمي شد و آخر وقتي خداحافظي كرديم و اومديم پايين كه اونم چه پايين اومدني ( چون آسانسور خراب شد و 4 طبقه با پله اومديم پايين كه البته بابا كالاسكه رو بلند كرد و تو هم مرام گذاشتي و رفتي بغل عمو داود )بعد سوار شدن تو كالاسكه به سر كوچه نرسيده خوابت برد.
اين رو هم بگم موقع خداحافظي بالاخره ما رو رو سفيد كردي و عمو و زن عمو رو بوسيدي
از اينكه مي بينم تو و نوشاد هم با هم خيلي خوب داريد ياد مي گيرد كه بازي كنيد خوشحالم
درسته هنوز سر ماشين و اسباب بازي اينا جيغ جيغ مي كنيد ولي همين كارهاتون هم زيباست ، البته طي قراري كه با زن عمو گذاشتيم تا ماشين يك مدل داشته باشيد از زن عمو خواستم تا از مدل ماشين جيپ نوشاد براي تو هم بگيره كه به اميد خدا اين بكش بكش كمتر بشه كه مي دونم شما مورچه ها يك چيز ديگه پيدا مي كنيد
خلاصه امشب شب خيلي خوبي بود و خيلي خوش گذشت
خدا مادر زن عمو رو بيامرزه و روحش و شاد كنه ، احسان سفره شونو قبول درگاهش قرار بده
گل پسرم به اندازه تمام ستاره هاي آسمون دوست دارم