اولين ماهگرد حضور پسرم در مهد كودك
خداي خوبم ممنون
ممنون كه كنارم هستي
ممنون كه تو سختي ها ما رو همراهي مي كنيو يادت آرامشه برامون
ممنون كه من آدميزاد رو طوري آفريدي كه از سختي ها فقط يادش برام مي مونه و نه اندازه دردي كه كشيدم
يادش به خير با يك چشم به هم زدن گذشت
ماه پيش بود چنين روزي دل تو دلم نبود كه مي خواستم تو رو ببرم مهد
چه قدر برام سخت بود ولي الان خدا را شكر تو كاملا محيط اونجا را پذيرفتي ، مربي ها رو دوست داري ، با بچه ها خوب بازي مي كني و از همه مهمتر اينكه غذا و شير و ميان وعده هات رو هم كامل مي خوري .
نمي گم سخت نبود ولي ما دوتايي خوب تونستيم با اين موضوع كنار بياييم، شايد هم مامان جون ديديم چاره اي نداريم ديگه
تو هفته هاي اول صبح و بعداز ظهر موقع رفت و آمد كمي نق مي زدي و گريه مي كردي ولي زود آروم مي شدي
جالب اينجا بود ظهر تا موقعي كه از پله مي آوردت پايين منو نديده بودي بغل مربيت مي خنديدي ولي تا منو مي ديدي مي زدي زير گريه -- كه من هم بدم نميومد باهات گريه مي كردم ، چون دل منم برات حسابي تنگ شده بود
تو اون هفته فقط به زهرا جون وابسته بودي و همه چيت با اون بود ، حتي وقتي از اتاق مي رفته بيرون دنبالش گريه مي كردي
ولي تو هفته هاي بعد اوضاع فرق كرد و ديگه صبح ها ميري بغل مربي هات و با سمانه جون وهديه جون هم دوست شدي
مربيت ميگه با همه بچه ها هم بازي مي كني ، تو بازي هاي گروهي استعداد خوبي داري و لگو بازي و هم خيلي دوست داري
كار جالبي هم كه ياد گرفتي ، تو مهد شعر خواني داريد و تو هم ريتم آهنگ ها رو ياد گرفتي و مي خونيو دستاتو تكون ميدي
شعر چشم چشم دو ابرو رو هم
فقط چشم چشم و مي گي و بقيه رو ريتم مي ري كه من مي خوام اون موقع بخورمت
موقع خداحافظي از مربي ها هم براشون بوس مي فرستي و باي باي مي كني و دستت رو هم براي تشكر روي سينه مي زاري
كه اون موقع هر كس اونجا باشه برات ضعف مي كنه
مامان فدات شه
ممنون كه ان قدر خوبي
خدايا از تو هم ممنون هستم كه به من رامش دادي تا بتونم اين روزها رو تحمل كنم
خخخخخ
البته اين و بگم روزاي اول هر روز مي يومدم مهد تا از تو دوربين ببينمت ولي بعدش ديگه خجالت كشيدم و فقط زنگ مي زدم و حالت و مي پرسيدم