رادوين و نوشاد در پارك چيتگر تهران
شنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۴ 9:58
واي كه چه قدر با شما دو تا مورچه پارك رفتن هيجان انگيزه
البته اين و بگم كه جوني از ما گرفتيد و خودتون اما خسته نشديد
دو تايي هي با هم راه مي رفتيد و بازي مي كرديد
ماشين هاي هم ديگه رو سوار مي شديد
و ما هم همه حواسم به شما بود و نكات رو بهتون تذكر مي داديم كككككككككككككههههههههههه البته شما هم اصلا توجهي نمي كرديد.
اين جملات رو مي نويسم چون ديروز به عمو داوود گفتم اين و مي نويسم و حسابي خنديديم
...
از دست شيطنت هاتون حسابي خسته شده بوديم و ديگه من به بابارضا و زن عمو به عمو داوود مي گفت كه بچه ها دارن اين كارو مي كنن و هوا رو داشته باش و بالعكس
يك بار كه نوشادي داشت پا برهنه مي رفت زن عمو مينا گفت نوشاد رفت ، بدون جوراب رفت
عمو داوود هم برگشت گفت حكايت شده آن مرد آمد آن مرد با اسب آمد ،حالا نوشاد رفت ، نوشاد بدون جوراب رفت
اينو گفت و حسابي همه خنديديم چون اين جمله ها مال كتاب اول دبستان ما بود
....
پسرم اين بار بهتر از دفعه قبل از سرسره بالا مي رفت و از اون بالا پيچ مي خورد مي يومد پايين و دنبال بچه ها مي دويد
هر بار داري كار هاي بيشتري ياد مي گيري و من بهت افتخار مي كنم
خيلي دوست دارم
يك چيز ديروز هم خيلي برام لذت بخش بود اين بود كه دست تو و نوشادي و گرفتم و با هم يك مسير و قدم زديم
نمي دوني چه لذتي داره كه يك مادر بزرگ شدن بچه هاشو ببينه (چون نوشادم مثل تو برام عزيزه )
خدا شما رو براي ما حفظ كنه
خوب اين رو هم بگم تا تونستيد هر كاري خواستيد كرديد به خصوص ملون خوردنتون كه كثيفي و باهاش به نهايت رسونديد و همه جاتون نوچ شد
تازه آخرش هم كه از ترس گير نيافتن زير بارون راه افتاديم برين خونه ، دو تايي يه خيار دستتون بود و مي خورديد تا ماشين ( فداتون شم )
تو ماشين هم نشسته خوابت برد از ساعت 5 خوابيدي و من ساعت 9 بزور بيدارت كردم و كه بعد شير و شام و حموم با بابارضا ساعت 11 و نيم مجدد خواب بودي
روز خوبي بود و خيلي خوش گذشت