درونم
از آنچه در درونم غوغا مي كند.
از تو كه بودنت دليل بيشتري براي بودنم شده .
نمي دانم چه قدر وجودم را درك مي كني و آيا مي داني كه در كنارت هستم.
من كه تا ديروز عاشق شيطنت و جست و گريز بودم
آهوي گريز پا لقبم مي دادن ، وقتي با تمام سرعت خيابان ها را در بعداز ظهر هاي روز هاي سرد و گرم پشت سر مي گذاشتم
حال جلوه اي از سكوت شدم در مقابل آن همه هياهو.
دويدن ، سريع بودن ، گشتن ، جستن
جايگزيني پيدا كرده اند به نام آرامش › تامل
باورم نمي شد روزها و ايام بگذرند
من .
واقعا من
تمام بعداز ظهر ها را خانه بمانم
تا تو › تمام آنچه در وجودم هستي بتواني آرامش يابي و رشد كني
آخ كه چه قدر بودنت ، بودنم را تغيير داد
من عاشق اين تغييرم
تغيير نه فقط در من
بلكه در يگانه هستي زنديگيم
پدرت
با تمام خستگي كار روزانه
مشغله و روزمرگي ها
شب هنگام
تو را مي جويد
از بابت آرامشت در درونم › تمام نا ملايمتي ها و كمبودها را تحمل مي كند و
مرا به آسودگي مي خواند
آرامم مي كند و
نازم مي كشد.
تنها يه چيز ميان ماست
عشقي است كه سالياني با هم داشتيم و اكنون با بودن تو مهر محكمي بر عشقمان خورده است.
دوستت داريم.