رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

دوری از پسر

1392/11/6 11:55
نویسنده : مامان منير
155 بازدید
اشتراک گذاری
سلام 

سلامی با یه دنیا غم و اشک 

از دل خسته یه مادر 

نمیدونم حالم چه طوره ولی جلوی اشکامو نمی تونم نگه دارم 

هفته دیگه باید برگردم سر کار 

خوشحالم که پسرم بزرگ شده 

ولی تاب دوریشو ندارم 

لحظه ای نمی تونم بدون اون بمونم 

این برام خیلی سخته 

الان چند شبه تا صبح بیدارم 

دلم نمی خواد روز ها بگذره 

همش دارم فکر می کنم خوب هفته دیگه این موقع من سرکارم و پسرم داره چی کار می کنه 


خوب چی کار کنم چاره ندارم

باید برگردم سر کار


خدایا خودت مراقب پسرم باش اونو فقط فقط به تو می سپارم

برای غذاش هم دیروز بردمش دکتر گفت براش سرلاک شیر و برنج رو شروع کنم

و براش شیر خودم رو هم بذارم 

با حرفای دکتر و راهنمایی هایی کرد خیالم از بابت تغذیه اش راحت شد 

خوب تازه قرار پیش مامان و بابام بمونه از بابت رسیدگی اونا هم خیالم تخت تخته

ولی فقط تاب دوریش می مونه 

نمی دونم چه طوری باید تحمل کنم 

تو این یه هفته دو کیلو وزن کردم از بس غصه خوردم .


آخه این وروجوک هم نمی دونی وقتی منو می بینه چی کار می کنه ؟

بغل هر کسی باشه یا اگه رو زمین باشه زودی دستاشو به سمت من باز می کنه و خودش و هل می ده سمت من 

تازه اگه تو جهت دید من نباشه هم چین صداهای بلندی از خودش در میاره تا من به سمتش برم 

و بعد با تمام وجود می خنده و ذوق می کنه و خودش و پرت می کنه تو بغلم 


منم دلم براش ضعف میره 

امروز که کارهای اداره رو می کردم مثل همیشه تو بغلم بود و فقط بوش کردم و اشک ریختم 


خدا بهم طاقت بده 

راستی پسرمو که بردم دکتر وزنش 7400گرم و قدت 68.5 شده بود 

ما شا ا.. ت باشه گلم 

ولی نمی دونم آقای دکتر هم تو اون چشای سیاهت چی دید که گفت این از اون شیطوناست 


مامان قربون همه شیطنت های پسرش بره الهی



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)