رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

6 سال حس مادرانه

1398/5/14 23:12
نویسنده : مامان منير
369 بازدید
اشتراک گذاری

سلام 

یه روز اومدم اینجا نوشتم خدا خبر اومدن یه فرشته کوچولو به خونمون رو بهم داد.

نوشتم آهوی دوان تو بیشه زار حالا داره با وقار راه میره که باری به همراه داره و باید مراقبش باشه 

از اولین تکون هات تو دلم و از روز شماری که درست کرده بودم تا بگم دیگه صبرم برای دیدنت تموم شده 

از حس اتاقی که برات چیده بودم و هر روز قبل رفتن به سرکار در کمد هاتو باز می کردم و بو می کردم چون که حس اومدنت رو برام قوی تر می کرد.

و روز موعود که خدا اولین فرشته کوچولوی منو بهم داد و چه قدر شیرین بود لحظه مادر شدن 

انکه چیزی از خودم در آغوشم بود ، موجودی که تمام دارایی من بود همه جون من بود و من براش تمام دنیای جدیدش بودم و ترس همون موقع هم به دلم اومد که گفتم خدایا از من نگیریش و به خودت سپردمش که خودت بهترین نگهبانی 

و دغدغه ها -  استرس و وحشت روزی که اولین واکسنو زدم یادم نمیره هیچ وقت 

نگرانی برای شیر خوردنات - دندون در آوردنت که سر صبر تا 3 سالگی تکمیل شد همش.

شب بی خوابی ها هم بمانه برای شیرینی دلم که مثل یه پیاده روی تو شبا بود برام 

حد فاصل دو اتاق که هی برم و بیام. یا اون شبایی که پایین تخت می نشستم تا خوابت ببره و بعد برم تو اتاقم بخوابم و قربونت برم که به همه می گفتی مامان من شب ها هم بیداره چون با اولین صدایی که می گفتی مامان من تو دلم شب هم بود می گفتم جانم و اولی به دومی نمی رسید.

چه قدر قشنگ بود خنده هات که بلند بلند تو خونه ما می پیچید و گام های تک تکت که بر می داشتی و یهو می خوردی زمین و فدای تو بشک که الان از در و دیوار راحت بالا میری که خدا یا شکر داره - البته تا الان یه بازوی شکسته - یه انگشت شکسته و یه جای شکستگی تو سرت داری یادگاری

دست و پا شکسته حرف زدنات و بلبل زبونی های الانت 

وای که روزها چه جوری داره می گذره 

جشن های هندونه دوتاییمون که وقتی از اداره بر می گشتیم با هم تو ظهر های گرم تابستون می گرفتیم.

و البته اینم بگم که بعضی وقتا حسابی حرص خوردم ، سر شیطنت ها ، سر غذا نخوردنات اونم تو مهمونی که همه چششون بهت بود که با بچه فلانی مقایسه ات کنن ، سر شب به موقع خوابیدنات ، صبح بیدار شدنات که همش تقصیر تو هم نبود ولی تو این جریان زندگی باید رعایتشون می کردیم.

و چه لذت خوبی داشت سفر های سه تایی مون با بابا 

اوج شکوه بزرگ شدنت تو مواقعی که وردست بابا تو کارها می ایستی و تا هر چی بخواد براش بیاری و به قول خودت کارهایی که بابا بلده منم باید یاد بگیرم.

آخه قربونت برم نفسم که این قدر دوست داشتنی هستی

و یادم نمیره اون روزی که فهمیدی داره یه نینی به خونه ما می یاد و این بار تو براش روز شمار تولدش و رنگ می کردی و چه ذوقی داشتی و چه مهربون هر چه داشتی باهاش تقسیم کردی ( مامان این ور کمدم برای نینی، پتوی بچه گیام برای نینی ، می تونه از صندلی بچگی های من استفاده کنه )

فدای پسره مهربونم بشم که تو ذاتت حسادت نداشتی و مثل یه داداش بزرگ کامل هواشو داشتی .

و بعد دیگه کم کم بزرگ شدنت فکرام برای اینکه باید چیزای بیشتری یاد بگیری و تو محیط های جدید بری ، داستان کلاس موسیقی رفتنت ، کلاس های ورزشی و بعد هم دغدغه های مربوط به مدرسه و .....

و اتفاق جالب همه این سالهام رسیدن به روز های تولد که برات چه کنم چه تمی انتخاب کنم چه چیزایی و برات درست کنم و چه کادویی برات بگیریم که خوشحال شی

یک سالگی تم مینیون - کادو یه استخر بادی و با 100 توپ

دو سالگی زنبور عسل - یک سطل بزرگ لگو

سه سالگی تم ملوان - یک ست لوازم مکانیکی

چهار سالگی ماشینو وسایل حمل و نقل - ست کامل کفش اسکیت و کلاه و محافظ هاش

پنچ سالگی باب اسفنجی و زرد - 

و حالا رسیدم به شش سالگی و فدای تو بشم که دیگه خودت برای خودت تم انتخاب می کنی و تا حالا هم چند مورد پیشنهاد برای کادوت داشتی 

یه ماشین شاستی بلند - یه اسب گاری دار - یک چرخ فروش لوازم - یک مهر رولی - سگهای نگهبان و .... 

نفسم 

همه عمرم 

6 سال و 9 ماه داشتنت نمی گم آسون ولی واقع مثل چشم بر هم زدنی گذشت ولی تو رو خدا روزی چشمت رو به روی ما نبندی بری که مامان دق می کنه 

می دونم گاهی عصبانی و شدم و دعوات کردم و گاها تشری هم نوش جان کردی 

ولی همیشه بهت گفتم تو دنیا هیچ کس اندازه یه مامان بچه اش رو دوست نداره و به خدا هر چی می گه شاید از نظرت بد بیاد ولی اون همیشه برات خوبی می خواد .

نفسم به نفست ، انرزیم به قدرت سیاهی چشات وصله و جونم وقتی جون می گیره که سفت بغلت می کنم و می گی مامان خیلی دوست دارم.

که معجزه قدرت و تحمل همه چی برای منه .

پسرم خیلی دوست دارم 

داشتن شما دو فرشته و بابا رضا برام بالاترین دارایی های دنیاست و از خدا می خوام همیشه مراقبتون باشه

پسندها (4)

نظرات (2)

نرگسنرگس
15 مرداد 98 11:42
تولدت مبارک پسر خوب . قدر مامان با احساس و مهربون تو بدون.
نرگسنرگس
15 مرداد 98 11:42
ما رو دنبال کنید لطفا