سونوي آخر
گل ، گل خونه دارم
صفاي خونه دارم
يه پسر ناز دونه دارم
سلام جيگر من
خوبي گل پسرم ؟
مي خوام اتفاقات ديروز برات تعريف كنم ،
صبح ساعت ۷ و ربع كه از خواب بلند شدم ، مثل شباي قبلي اصلا خوب نخوابيده بودم و حسابي كلافه بودم و بايد ساعت ۸ سر كار مي بودم
خلاصه با تند تند حاضر شدم و به بابا رضا هم ياد آوري كردم كه بايد بره امروز برامون وقت سونو بگيره
نمي دونم چه جوري ولي راس ۸ سركار بودم ، امروز تو كل راه و تو اداره همش به تو فكر مي كردم ،اينكه ظهر قرار بياييم و تو رو ببينيم .
بابايي ساعت ۱۲ زنگ زد و گفت كه براي ساعت ۲ وقت گرفته و قرار شد من برم دم مغازه دنبالش و از اونجا با هم بريم.
وقتي رسيدم دم و مغازه تازه فهميدم كه خودشون با هم هماهنگ كردن و قرار خاله منا هم با ما بياد.
خلاصه ساعت ۲ و ۱۰ دقيقه رسيديم.
از شانس ما هم دو تا مريض اورژانسي آوردن و هم دكتر مي خواست ناهار بخوره ، يه نيم ساعتي نشستيم ديدم نه انگار نمي خواد نوبت ما بشه ، من هم كه از صبح چيز درست و حسابي نخورده بودو و از وقت ناهار هم حسابي گذشته بود شروع كردم به غر زدن كه من گشنمه
خخخخخخخخ و دلم پيتزا مي خواد .
خلاصه بابارضا كه يه سري خريد كرده بود ، رفت چند تا ديگه از وسايل پيتزا را هم خريد و ما هم كه ديدم حالا حالا نوبتمون نميشه ، پاشديم اومديم خونه
تو را ه هم بقيه وسايل لازم رو خريديم و آخخخخخخخخخخ جون
همه تند تند با هم پيتزا درست كرديم .
كه خيلي هم خوش مزه شد .
و واسه ساعت ۴ رفتيم دوباره براي سونو
دوباره تا حدود ۵ و نيم معطل شديم ولي مي ارزيد به آني ديدن تو نازدونه من
خدا را شكر همه چي خوب بود
اونجا خاله و بابا رضا با هم هي مي خنديدن و مي گفتن كه شبيه كي هستي و منم به خنده مي انداختن
خلاصه پسر نازم الان حدود ۲۷۰۰ گرم شدي ولي بايد بازم تپل شي
وقتي اومديم بيرون خاله من ازمون تشكر مي كرد ، چنان هيجاني تو چشماش بود كه نگو و نپرس
خيلي از ديدنت خوشحال شده بود و تا شب هي تعريف مي كرد.
پسر نازم خيلي مراقب خودت باش
همه چشم انتظارت هستيم .
دوست دارم گلم ، يه دونه قلب مامان