رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

منتظرم تا تو بيايي

1392/4/19 12:40
نویسنده : مامان منير
189 بازدید
اشتراک گذاری
سلام پسر نازم

نمي دونم چرا

ولي اين بار قبل از شروع كردن به نوشتن يه آهي از ته دل كشيدم

الان حال خوبي ندارم

چند وقته كه فكرم خيلي درگيره

نمي دونم چمه

ولي حس مي كنم فقط منتظرم يكي بهم يه چيز بگه تا بزنم زير گريه

يه جور انگار فشار عصبي رومه

همه ميگن طبيعه و مال شرايطه

ولي از همه اينا بگذريم ، منتظره تو ام كه بيايي و شايد كمي از دلهره ام به خاطر همينه

حس يك احساس مسئوليت جديد

فكر اينكه مي تونم از عهده كارها بر بيام يا نه

ميترسم ..... با بي تجربگي و ندونسته كار اشتباهي بكنم و خدايي نكرده تو اذيت بشي

پسسرم

نازدونه من

چند وقته حركت هات به جاي ضربه هايي كه مي زدي ، شده يه چيزي مثل چرخيدن و وقتي كه اتفاقي مي افته كه زياد خوش آيد نيست ، خودتو قلمبه مي كني و يه طرف دلم جمع مي شي و من سفتي تنتو زير دستم حس مي كنم .

راستشو بخواي دلم برات خيلي تنگ شده ،دلم مي خواست حتي قبل دنيا اومدنت يه بار ديگه برم سونو ، تا صورت ماهت و ببينم

بابا رضا  هم هر روز لحظه شماري ميكنه  و حضور تو رو تو خونه تصور ميكنه

اگه به اون بود تا حالا اتاقتم صدباره چيده بود.

آخه من مي گم زوده ، تا آخر ماه صبر كن ، دلم نمي خواد وسايلت كثيف بشه

از طرفي همين الان كه چند تا از وسايلتو چيدم هر بار ميريم اون ها را يواشكي وارسي ميكنيم چه برسه كه اتاق كامل باشه

راستي بابام اين هفته رفته بود تبريز ، پري شب كه اونجا بوديم ، صدامون كرده ميگه بياييد ببينيد چيا گرفتم

رفتم مي بينم با كلي ذوق روي مبل نشسته و يه مشمع بزرگ جلوشه

اون وقت از توش يه كاميون بزرگ و يك ماشين كنترلي آبي ، دو تا از اين ماشين آهني ها يكي بي ام وو و يكي ماشين پليس و يك دونه هواپيما و دو تا توپ در آورده كه يكيش شبيه هنودونه است 

فكر كن ، يه هم چين بابا بزرگي داري

خلاصه دله همون و حسابي با وسايلي كه براي پسرش  (يعني تو ) خريده بود آب كرد.

 

پسرم الان ۳۳ هفته و ۵ روزه كه ما با هم هستيم و كمتر از ۴۰ روز ديگه مي تونم اون صورت ماهتو ببينم و تو چشات خيره شم

دارم براي اون روزا لحظه شماري مي كنم

 

همه يه جورايي منتظرتن ، زن عمو مينا كه هر روز براي من روز شمار گذاشته و حساب مي كنه كه تو كي مي آيي ، راستي ديشب رفتيم خونه اونا تا سرويس خواب پسملي رو كه خريده بودن ببينيم

خيلي ناز بود ، دلم همش به فكر اون روزي بود كه شما دو تا شيطونك دنيا بياييد و به خونه هاي ما رنگ و بوي ديگه اي بديد.

 

پسرم ، تمام هستي من

خيلي مراقب خودت باش ، من كه دارم تمام تلاشمو مي كنم

راستي براي من و بابا دعا كن

دوست داريم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)