رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

عقد كنان پسر عمه محمود و ندا جون

1395/1/20 23:48
نویسنده : مامان منير
263 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان 

پسر نازدونه من كه عاشق عروس و عروسي هستي .

امروز هم مجلس عقد كنان عمو محمود پسر عمه بابارضا بود.

و با توجه به اينكه فيلم برداري مجلس با بابا بود ما بايد از اول مجلس اونجا مي بوديم.

سر همين مجبور شديم يكم تند تند كار كنيم 

از طرفي اين جور مجلس هاي از نامزدي ها هم طولاني تره ، چون از ساعت 2 تا 5 تو تالاره و بعد تا شام  ديگه تو خونه ها بزن و برقص بيشتر طول مي كشه 

با توجه به تاخير كه در آماده شدن داشتيم بابا رضا رفت دنبال فيلم بردار خانم تا منو تو حاضر بشيم و بماند كه تو جه قدر دنبال بابا گريه كردي دقيقا وقتي هم كه من مي خواستم تند تند لباس تنت كنم.

و آخر بعد اينكه چند تا لباس تنت كردم آخر تي شرتي كه براي عيد برات گرفته بودم و با شلوار كتاني كه از رولان جديد براي خريدم تنت كردم و خيلي بهت مي يومد.

نمي دونم چرا اصلا خوشم نمياد پيراهن مردونه تنت كنم ، دلم مي خواد با ظاهر بچه گونه بگردي و بتوني راحت شيطنت كني.

خدا را شكر براي مراسم درسته كمي با تاخير ساعت حدود 2 و بيست دقيقه رسيديم اما خدا را شكر هنوز عروس و داماد نيومده بودن.

تو هم اول اومدي تو تالار پيش من و وقتي ديدي خبري از عروس نيست بهونه بابارضا رو كردي و رفتي پيش اون. 

من هم تنها موندم ، البته همه دعوت بودن ولي ماماني و بابايي و عمو بابك كه با تاخير فراوان براي حدود نزديك 4 بود كه رسيدن ، بقيه بچه ها نيومدن ، كه ديگه مريم جون و مهسا جون رسيدن اومدن پيش من و عمه سكينه و خاله مولود هم به ما پيوستن و ديگه با هم بوديم.

تا بعد اومدن عروس و داماد ، انجام مراسم مجلس عقد و رقص عروس داماد و برش كيك پيش بابا بودي تا زماني كه ديگه داماد رفت مردونه و بابارضا بايد فيلم برداري مي كرد.

اومدي پيش من و دو تايي با هم بوديم و كمي نانا كرديم .خجالت

بعد مراسم هم رفتيم دور دور با ماشين عروس و بعد همه رفتن خونه مادر عروس براي شام 

و ما هم همه رو پيچونديم و با عروس و داماد رفتيم آتليه 

من هم ديدم تو خوابت برده و برم خونه اونا نمي توني بخوابي و براي شب بد خواب مي شي و از طرفي هم تايم طولاني تو خونه نشستن بدون بابارضا برام سخت بود ترجيح دادم با بابا رضا به آتيله برم .

با عروس داماد براي ساعت 8 اومديم خونه مادر عروس و اونجا كمي زدن و رقصيدن و بعد هم شام كه خدا را شكر تا ساعت 10 و نيم همه چي تمام شده بود.

عاشق زير زير نگاه كردنت به عروسم كه خجالت مي كشي نگاهش كني و از طرفي هم مي گي همش بريم پيش عروس از بس از عروس خوشت مياد.

ان شا ا.. عروسي پسر 

ان شا ا... اين زوج مهربون هم خوشبخت بشن كنار هم.محبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)