رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

سيزده بدر و غافلگيري بارون و سرما

1395/1/13 23:21
نویسنده : مامان منير
386 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جوجه بلاي من 

امروز سيزده بدره و به عبارتي روز طبيعت و گشت و گذار

ما هم از قبل قرار گذاشتيم طبق هر سال بريم باغ توت اما بارندگي صبح واقعا غافلگيرمون كرد ، تا ساعت 10 ايستاديم تا شايد بارون كم بشه اما خبري نبود و باران هم چنان مي باريد.

تا آخر به پبشنهاد بابارضا قرار شديم بريم همون اطراف باغ يه دور بزنيم تا ببينيم چي ميشه 

ديگه براي 11 رفتيم دنبال مامان و بابام و راه افتاديم .

به باغ كه رسيديم خبر از كسي نبود 

رفتيم تو پارك جلوي باغ 

هوا عالي بود ، حس نفس كشيدن داشت 

امااااااااااااااااااااا

سرد 

سرد سرد و باران هم نم نم شده بود 

تو پارك كمي دور زديم و چند تا عكس انداختيم و طي هماهنگي كه مامان با خاله اعظم من كرده بود رفتيم خونه اونا.

ناهار دور هم اول با هم آشي كه خاله پخته بود خورديم 

خاله هم به شوخي رفت سبزه شو آورد وسط سفره تا همون جا گره بزنيم و سيزده روبدر كنيم كه برات خيلي جالب بود و سبزه ها را به هم گره مي زدي.

بعدش هم ديدي نه انگار صبر كردن براي قطع بارون فايده نداره و بابارضا و بابايي و عمو مهدي و شما با هم رفتيد پشت بام و بساط جوجه كباب رو به پا كرديد و ناهار رو هم دور هم خورديم.

براي عصر بارون بند اومد و گفتيم بريم يه دور بزنيم كه به پيشنهاد خاله اعظم رفتيم پارك پرواز 

كه واقعا سرد بود و جالب اينكه ملت انگار مجبور بودن تو سرما جا انداخته بودن و نشسته بودن ، بعضي ها هم مشمع و گوني كشيده بودن دور آلاچيق ها و بعد چادر زده بودن و توش نشسته بودن.

از سرماي زياد بي خيال خوردن كاهو و سيكنجبين شديم و قرار شد كه بريم خونه 

ما هم گفتيم ديگه ميريم خونه خودمون كه خاله اعظم من و گروگان گرفت و برد تو ماشين خودشون تا بابا اينا مجبور بشن بيان اونجا.

ديگه دوباره رفتيم خونه خاله و بعد صرف كاهو و سيكنجبين اومديم خونه خودمانو

تو هم خيلي خوششت اومده بود و خودت از بابام كاهو مي گرفتي و كوچيك مي زدي تو كاسه و مي خوردي

ان قدر هم خسته شده بودي كه تو راه برگشت همون تو بغل ماماني خوابت برد و تا صبح خوابيدي 

من و بابا هم ار فرصت استفاده كرديم و رفتيم گل ها و گلدون هايي كه خرديده بوديم و سر و سامان داديم و همه رو مرتب كرديم.

خدا را شكر 

روز خوبي بود 

درسته مثل هر سال و هميشه نبود ولي خيلي خوش گذشت.

پسرم شاد باشي و گل لبخند روي لبات هميشه باشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)