رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

بازم ميريم عروسي

1394/11/29 22:52
نویسنده : مامان منير
449 بازدید
اشتراک گذاری

سلام 

آخ جون بازم عروسي 

فداي پسرم بشه كه اسم عروسي مياد كلي ذوق مي كني 

از سر صبح كه بيدار ميشي بايد نانا خونده بشه تا عصر كه بخواهيم بريم 

و هي مي گي امشب مي ريم عروسي من براي عروس نانا مي كنم كه اين چند وقت اين همه رفتيم ان قدر اونجا محو افراد و به خصوص عروس مي شي كه آخرش فقط ضرب آهنگ رو با پات مي زني .

عروسي امشب هم عروس دختر شهلا خانم بود كه اين خانم چند طرفه با بابارضا اينا فاميله كه چيزي كه من يادم مي مونه اين خانم خواهر زن پسر عمه بهرام بابائه .

اول عروسي تو بابا رفتي مردونه و نيمه مراسم براي ديدن عروس اومدي پيش من.

كمي از ديدن عروس ذوق كردي و براش وقتي مي رقصيد دست مي زدي.

و با توجه به اينكه تو مراسم ها وقتي پيش بابا باشي غذاتو كامل مي خوري وقتي موقع شام شد رفتي ديگه پيش بابا.

و قربون اين مراسم هم برم قبلا هم برات گفتم اينمراسم هم با توجهبه حضور داماد و بعد از اون دوربين فيلم برداري من كل مراسم با مانتو و شال نشستم ولي خيلي خانواده باحالي بودن.

از كل خاندان جوشقاني هم كه دعوت كرده بودن فقط بابا و مامان اومده بودن و بقيه غائب بودن.

بعد مراسم هم كه از سالن اومديم بيرون ماشين ما كنار ماشين عروس و داماد كه تو ان قدر ذوق داشتي براي عروس كه موقعي كه مي خواستن اونا سوار ماشينشون بشم من تو رو بردم تا از نزديك عروس رو ببيني و كلي ناز كردي براش

بعد هم زدي زير گريه كه ما بريم تو ماشين عروس و بعد كه بهت گفتم نميشه  گفتي اونا بيان پيش ما . خلاصه با هزار داستان راضي شدي كه قراره بريم دنبال اونا.

بعد هي كه تو راه دست مي زدي و آواز مي خوندي و براي من نانا مي كردي.

خونه عروس هم كه رسيديم و خانم ها رفتيم تو و بعد هم تو اومدي 

واي اين جوري بگم موقع خداحافظي گريه مي كردي كه نريم و خونه عروس باشيم.

و خيلي خوش گذشت 

پسرم هميشه به شادي باشي 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)