رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

چكاب پايان دو سالگي

1394/6/22 11:01
نویسنده : مامان منير
177 بازدید
اشتراک گذاری

خوب سلام همه جون مامان 

الان كه اين و دارم مي نويسم همه دلم پيشته چون تو مهدي و من خبري ازت ندارم و صبح كه داشتم مي بردمت هنوز كمي تب داشتي

البته اين تب از 3 شنبه قبل همراه توئه و من و حسابي كلافه كرده

و دلهره بيشتر بابت دكتر رفتن 4 شنبه مون بود كه اين بار من و تو با هم تنها بوديم و با توجه به اينكه هميشه مسيرش ترافيكه من مي ترسيدم كه تو توراه اذيت بشي و من نتونم كاري برات بكنم.

يعني اين طوري بگم از صبحش تو اداره با همكارهام داشتم مسير خلوت براي رسيدن و برگشتن رو پيدا مي كرديم.

از خوش شانسي زياد هم وقتي اومدم دم مهد دنبالت ديدم خاله ها اشتباهي كفشت و گذاشتن تو كيف يكي ديگه از بچه ها و شما كفش هم نداري و من بايد بغلت مي كردم.( از طرفي چون حال هم نداشتي تو مطب روي مبل نشستي و بازي كردي و نيازي به كفشات نشد.)

براي ساعت 5 ونيم وقت دكتر داشتيم وساعت 4 و ربع از دم مهد راه افتاديم و چون مي دونستم از اين طرف راه خلوته و زود مي رسيم زياد عجله نكردم 

ولي چشت روز بد نبينه از اداره تا مطب دكتر تو چنان ترافيك مونديم كه ساعت 6 رسيديم مطب 

تو هم كه تو راه ان قدر بي جون بودي كه حتي ناي غر زدن هم نداشتي و هي خوابت مي برد و بيدار مي شدي

از شانس دم مطب همون سر خيابون اول جاي پارك پيدا كردم و وقتي هم مطب رسيديم بر خلاف هميشه فقط فقط يك مريض تو مطب بود  و بعد از رفتن براي قد و وزن كه اين بار شما كاملا همكاري كردي ، منشي هم ديد كه تو تب داري ما رو اول فرستاد 

كه قدت 90 سانتي متر و وزنت 11620گرم و دور سرت 50.5 بود 

البته وزنت بعد بيماري زمان تولد هنوز به وزن قبل نرسيده ولي دكتر ازت راضي بود و گفت اون موقع زياد چاق شده بودي و داشتي جلو مي رفتيخندونک

بعد معاينه هم گفت دچار هپانژين شدي و سه روز تب خواهي داشت و بايد مراقب باشم كه بالا نره 

از اين به بعد هم قرار شد شربت زينك رو از روزي 3 سيسي كه مي خوردي ديگه هفته اي 5 سيسي بخوري

من هم چون استرس سرما و مريض شدنت تو اين فصل رو داشتم گفتم يك شربت براي بالابردن سيستم ايمني بده كه شربت ويتان رو گفت تموم شد شربت ديگه اي بهت داد كه اونو بخوري

بابت دندون ها هم گفت نيازي به برش لثه و اينا نداره و تا سه سال وقت داره تا دندونات رو كامل كني

بعد هم با پسرم دو تايي اومديم بيرون ، كه خانم منشي گفت بابارضا زنگ زده و از قراري نگران ما شده 

كه باهاش تماس گرفتيم و به سمت خونه راه افتاديم 

كه البته قبل از حركت بهت آب ميوه و كيك دادم تا بخوري 

فقط خوب بود كسي اون موقع ماشينو مارو نديد رو صندلي جلو مثل بقالي شده بود ، چون همه چي گذاشته بودم كه اگه تو چيز خواستي سريع بهت بدم آب ، شير ، ژله ، پاستيل ، كيك ، بيسكويت و ...

كه خدا راشكر برگشته و رو هم از مسير ميرداماد و اتوبان نيايش و اتوبان يادگار امام اومديم سمت خونه و كمتر از يك ساعت رسيديم خونه .

كه دم در بابارضا همزامان با ما رسيد و شما رو برد بالا و من هم رفتم دارو هاتو برات گرفتم .

مادر جون خيلي مراقب خودت باش

من تمام تلاشمو مي كنم 

تو هم كنار ما باش و سالم باش 

 

پسندها (1)

نظرات (0)