رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

اولين آزمايش خون پسرم

1394/6/12 22:01
نویسنده : مامان منير
185 بازدید
اشتراک گذاری

خوب سلام گل پسرم مامان

در ادامه هفته پيش كه نشد آخر پسرم آزمايش ها شو بده اين هفته ديگه تمام كارها رو از قبل هماهنگ كرديم كه ديگه اشتباهي پيش نياد ، چون شما براي 4 شنبه 18 وقت دكتر داري و بايد ديگه جواب آزمايشت تا اون موقع حاضر مي بود.

به همين خاطر 4 شنبه اي عصر كه از اداره بر مي گشتيم با هم رفتيم آزمايشگاه تا ظرف و كيسه مخصوص براي گرفتن نمونه ادرار رو ازشون بگيرم. تا فردا صبح مشكلي از اين بابت نداشته باشيم 

كه وقتي رفتيم آزمايشگاه مسئول پذيرش چند تا نكته ديگه هم بهمون گفت : اول اينكه شما 3 الي 4 ساعت بايد ناشتا باشي ، دوم هم اينكه حداقل 3 روز هيچ شربت مولتي ويتامين و آهن اينا نخورده باشي ، سوم هم اينكه هر موقع نمونه ادرار رو گرفتيم  بايد حداكثر تا يك ساعت بعد برسونيم آزمايشگاه 

كه نكته آخر كارو يكم سخت ميكرد ، چون قرار بود من و بابا فردا صبح از طرف اداره بريم سينما فيلم محمد رسول الله(ص) و اين طوري مجبور مي شديم همه صبح زود بيدار شيم.

فردا صبح ساعت 7 بغلت كردم و آوردمت تو هال خوابوندمت ، چون مي دونستم اگه بيدار باشي نمي زاري كيسه نمونه ادرار رو به بدنت وصل كنم ، تو همون خواب بيداريت كيسه رو وصل كردم كه بيدار شدي و كمي ناراحتي كردي من هم سريع پوشكتو بستم و شلوار پات كردم و تو هم سرت رو برگردونيدي خوابيدي.

من هم كنارت خوابيدم 

ولي يهو يادم افتاد ااااا اگه بخواي كه فايده نداره ، چون تو خواب كه جيش نمي كني متفکر براي همون تلويزيون رو روشن كردم و تو هم بيدار شدي و با هم مشغول ديدن شديم

كه نيم ساعت بعد نمونه رو از شما گرفتيم و بابا رو بيدار كرديم و حاضر شديم براي رفتن به آزمايشگاه 

نكته جالب اين بود كه بايد ناشتايم يبودي و حالا مورچه من همه چي براي خوردن يم خواستي 

اول مامان نون بده - مامان شير بده - مامان پاستيل بده كه من قول همه اينا رو بهت دادم بعد از برگشتن

خدا را شكر پسرم تو آزمايشگاه خيلي آقا بود و موقع پذيرش كه من گذاشتمت رو صندلي تا كارها رو انجام بدم ،نشسته بودي و اين ور اون رو نگاه مي كردي 

بعد هم كه كارها تموم شد به ما گفت بريد واحد بغل بخش اطفال - كه خدايي دستشون درد نكنه خيلي قشنگ و كودكانه درستش كرده بودن - تو حسابي از اون جا خوشت اومده بود 

اول كه كفشپوش  طرح يك شهر و خيابون ها بود - مبلمان ، پرده ، كاغذ ديواري همه خانواده خرس پو - تلويزيون فيلم شهر موشها مي داد ، جا براي نقاشي ، كه پسر من سر صبحي حس نقاشي يا به قول خودت چشم چشم  هم داشت و رفت چند هم خط خطي كرد كه ما هم چون مي خواستيم محيط براي خوب باشه بابا شروع كرد از عكس انداختن ازت

تا نوبت شما شد 

دو تا خانم دكتر مهربون ، كه باهات حسابي شوخي و بازي كردن و تو محو اونا و محيط زيباي اتاق شده بودي

كه خانم دكتر دو تا دستاتو چك كرد و گفت تو كه رگ نداري ، بعد اون يكي بهت گفت چيه پسر سر صبحي سيب زميني پشندي اومدي خون بدي 

كه من دل تو دلم نبود چون ما خانوادگي كمي بد رگيم و مي ترسيدم كه نكنه تو اذيت بشي 

كه خدا خيرش بده همون سوزن اول از دست راستت خون گرفت 

البته پسرم گريه كردي ولي نه در حد فاجعه اي كه من خودمو آماده كرده بودم

بعد هم خاله دكتر به شما يك كتاب نقاشي و كيك و شير جايزه داد

كه تو تا اومديم بيرون اول همه گفتي بريم بابايي

كه من و بابارضا حسابي خندمون گرفت ، چون صبح وقتي از جلوي خونه اونا با ماشين رد شديم تو گفتي بابايي رفتخندونک  و ما بهت گفتيم بعد از اينكه رفتيم دكتر مي ريم خونه اونا و تو هم سريع بعد آزمايش سراغ رفتن گرفتي.

توماشين بهت كمي شير و كيك دادم و بعد رفتيم ماشينو گذاشتيم خونه و رفتيم خونه بابايي اينا تا شما پيش اونا بموني و من و بابا بريم سينما 

خيلي دوست داشتم تو هم باهامون باش يولي مي دونستم كه براي سنت زوده و از طرفي اين فيلم هم خيلي طولاني و تو حسابي خسته ميشي.

حالا منتظر جواب آزمايشم 

اميدوارم جيزي نباشه و همه چي خوب باشه 

خدا را شكر هم دستت اصلا كبود نشد و جاش هم نمود

خدا هيچ بچه اي رو مريض نكن و همه بچه ها صحيح و سالم نگه دار

الههههههههههههههههههي اميييييييييييييين

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)