رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

سفر یکروزه به جوشقان و قم

1392/10/23 19:20
نویسنده : مامان منير
181 بازدید
اشتراک گذاری
سلام به جوجه طلای من 

الان که دارم برات می نویسم تو تو بغلم هستی و با دستای کوچیک هی دستای منو میگیری و می خوای خودت بزنی رو صفحه کیبرد.

هفته پیش با هر دو مامانی ها و بابایی ها و خاله منا و شوهرش رفتیم جوشقان 


به قول بابام بردم زادگاه اجدادی تو ببینی 

آخه بابابزرگ بابارضا جوشقانی بوده 

خلاصه هوا خیلی سرد بود و من تو رو حسابی پیچونده بودم

کمی تو روستای جوشقان چرخیدیم و رفتیم لبه چشمه که چون وقت نداشتیم دیگه ماهیگیری نکردیم

تو هم با دو تا بابابزرگ هات خوش گذروندی

 

بعدش هم رفتیم امامزاده 

البنه لب چشمه رو درست کردن و یه زمین بازی هم داره که ما همه به یاد بچگی ها یه عالمه تاب و سرسره و چرخ و فلک سوار شدیم 

خخخخخخخخخخخخ 

خیلی خوش گذشت

بعدش هم رفتییم کاشان تا ناهار بخوریم 

که البته شما بیدار شدید و مشغول گریه شدی منم به خاطر اینکه آرومت کنم آهنگ حسنی رو برات گذاشتم که چند تا از افرادی که اونجا بودن با شنیدن این آهنگ حسابی خندیدن و یاد خاطره های خودشان افتادن

بعد از کاشان به سمت مسجد جمکران و بعد شهر قم رفتیم 

که البته تو مسجد که تو اساسی خسته شده بودی و نظم خوابت تو طول روز هم بهم خورده بود

در حین ورود و خروخ تو حیاط مسجد بلایی سرم آوردی و طوری گریه کردی که من وسط هون حیاط سرد رو زمین نشستم و بهت شیر دادم 

نمی دوتم چرا وقتی تو مسجد رفتییم خوب بودی نه گریه کردی و نه هر کاری کردم شیر خوردی و فقطظ داشتی این ور و اون ور نگاه می کردی ولی وقتی اومدیم بیرون اون طوری گریه کردی


بعد هم قم رفتیم حرم خانم معصومه و اونجا خدا را شکر زیاد شلوغ نبود و راحت زیارت کردیم

به پیشنهاد بابارضا شام رو هم همون جا خوردیم و بعد به سمت تهران راه  افتادیم


سفر یکروزه خوبی بود

گلم خیلی دوست دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)