رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

حضور درآرايشگاه بدون گريه

1395/3/6 23:7
نویسنده : مامان منير
155 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جوجه طلايي 

عشق مامان ، بلايي

نفس مامان امروز صبح بابا رفت آرايشگاه و موهاشو كوتاه كرد و تا از در اومد تو سريع عكس العمل نشون دادي كه موهات كو ؟؟؟ آرايشگاه رفتي ؟؟؟ گريه كردي ؟؟

و قرار شد عصر تو رو هم ببريم آرايشگاه .

وقتي رسيديم آرايشگرت نبود و مجبور شديم كمي منتظر بمونيم و چه بهتر كه تو با محيط دوباره آشنا مي شدي.

وقتي آرايشگر رسيد تو داشتي كيك مي خوردي و گفت اجازه بديد كه كيكش تموم بشه و رفت بيرون و بابا هم رفت دنبالش تا ماشيني رو كه همرامون آورده بوديم كه بهت جايزه بده رو به اون بده .

بعد جايزه گرفتن ماشين گل از گلت شكفت و آقاي آرايشگر رفت تخته كوچيك رو آورد و روي صندلي گذاشت و من دل تو دلم نبود كه چي مي خواد بشه 

اما...

بر خلاف هميشه پسرم خيلي آقا روي اون نشست و عمو آرايشگاهي خيلي خوب موهاشو كوتاه كرد .

آخرش هم كه ديگه داشته خسته مي شدي تا گفت الان مي خوام سشوار بكشم ، پسر عشق سشوارم ساكت نشست .

و خنده دار ترين لحظه هم موقعي بود كه برات ژل زد و موهاتو درست كرد و تو چشات برق رو مي شد ديد.

و خلاصه بگم مادر براي اولين بار با آرامش از آرايشگاه اومديم بيرون ،بدون اينكه كل هيكل من و بابا پر از مو بشه

وقتي هم رسيديم خونه و بابا مي گفت بريم حموم سرت پر از مو خورده است مي گفتي نه نريم ‌آب بازي موهام خراب ميشه 

كه با اين حرفت من و بابا غش كرده بوديم ديگه از خنده 

پسرم مباركت باشه 

ان شا ا... آرايشگاه دومادي

البته الان بيشتر شبيه سرباز ها شدي به خصوص با اون شوارك پليست ( به اصطلاح خودت)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)