حضور درآرايشگاه بدون گريه
سلام جوجه طلايي
عشق مامان ، بلايي
نفس مامان امروز صبح بابا رفت آرايشگاه و موهاشو كوتاه كرد و تا از در اومد تو سريع عكس العمل نشون دادي كه موهات كو ؟؟؟ آرايشگاه رفتي ؟؟؟ گريه كردي ؟؟
و قرار شد عصر تو رو هم ببريم آرايشگاه .
وقتي رسيديم آرايشگرت نبود و مجبور شديم كمي منتظر بمونيم و چه بهتر كه تو با محيط دوباره آشنا مي شدي.
وقتي آرايشگر رسيد تو داشتي كيك مي خوردي و گفت اجازه بديد كه كيكش تموم بشه و رفت بيرون و بابا هم رفت دنبالش تا ماشيني رو كه همرامون آورده بوديم كه بهت جايزه بده رو به اون بده .
بعد جايزه گرفتن ماشين گل از گلت شكفت و آقاي آرايشگر رفت تخته كوچيك رو آورد و روي صندلي گذاشت و من دل تو دلم نبود كه چي مي خواد بشه
اما...
بر خلاف هميشه پسرم خيلي آقا روي اون نشست و عمو آرايشگاهي خيلي خوب موهاشو كوتاه كرد .
آخرش هم كه ديگه داشته خسته مي شدي تا گفت الان مي خوام سشوار بكشم ، پسر عشق سشوارم ساكت نشست .
و خنده دار ترين لحظه هم موقعي بود كه برات ژل زد و موهاتو درست كرد و تو چشات برق رو مي شد ديد.
و خلاصه بگم مادر براي اولين بار با آرامش از آرايشگاه اومديم بيرون ،بدون اينكه كل هيكل من و بابا پر از مو بشه
وقتي هم رسيديم خونه و بابا مي گفت بريم حموم سرت پر از مو خورده است مي گفتي نه نريم آب بازي موهام خراب ميشه
كه با اين حرفت من و بابا غش كرده بوديم ديگه از خنده
پسرم مباركت باشه
ان شا ا... آرايشگاه دومادي
البته الان بيشتر شبيه سرباز ها شدي به خصوص با اون شوارك پليست ( به اصطلاح خودت)