رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

ماه رمضان ، ماه مهموني خدا

1394/3/31 9:38
نویسنده : مامان منير
200 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همه جونه مامان

همه عمر و زندگي من

مي خوام امروز از يك ماه بزرگ برات بگم

ماه مهماني خدا ، ماهي كه همه مسلمان هاي جهان تو روزهاش روزه داري مي كنن و سعي مي كنن كارهاي خوب انجام بدن و بيشتر كارهاي عبادتي انجام مي دن و از خوردن و اشاميدن هم پرهيز مي كنن.

و حالا اين ماه افتاده تو گرماي اين تابستون كه خداييش خيلي سخته و طول روزها هم بلنده (اذان صبح :4 صبح و اذان شب 8:45 شب) چيزي حدود 16 ساعتهخسته

امسال بابا رضا تصميم گرفته همه روزهاشو بگيره و هر روز صبح باهام سحري مي خوريم البته همه حواسمون اينكه ساكت باشيم تا خواب ناز تو بهم نخوره و بيدار نشيخواب

من هم چند ساليه به خاطر كم خوني و درد معده نتونستم روزه بگيرم ، ولي حالا امروز تصميم گرفتم كه دوباره شروع كنم ، البته اين رو هم بگما بابا رضا هزار تا قسم و آيه بهم داده كه اگه ديدي حالت داره بد ميشه بايد حتما بخوري اگر نه ميري زير سرم و حالت بد ميشه

من هم قول دادم ولي همش دعا مي كنم خدا كمك كنه تا بتونم حداقل اين روز رو روزه بگيرم .

در كنار اين ماه و سختي روزه داري ، لذت افطاري و در كنار هم بودن خانواده ها خيلي مزه مي دهخندونک

پنج شنبه براي افطار رفتيم خونه مامان و باباي بابارضا كه شما هم خيلي بهت خوش گذشت و حسابي با ماماني فريده بازي كردي و براش شعر خوندي و خدايي تا تونستي دلبري كردي ، شب هم كه مي خواستيم بياييم بابايي و عمو بابك خوابشون برده بود و تو موقع خدا حافظي با ماماني فريده رفتي اونا رو هم بوسيديبوس و بااين كارت اونا رو از خواب بيدار كردي ولي با اين كار اونا رو خيلي خوشحال كرده بودي.

و جمعه هم خاله مريم و بچه هاش مهمون خونه ما بودن كه شما اول كمي غريبي كردي و پشت بابايي قايم شده بودي و تك تك شونو نگاه مي كردي و بعد جمع كردن سفره ديگه شيطنت هات شروع شدراضی

اين طوري بگم كه تمام اسباب بازي هاتو آورده بودي وسط اتاق و با همه مي دادي تا باهات بازي كنن ، جالب اينجاست كه بهت گفتم برو ماشينتو بيار و مليسا و سوار كن ، همه نگات مي كردن كه چه مي كني تو هم تند تندي رفتي ماشين بزرگتو آوردي و هل دادي جلوي عمو علي و با اشاره دست بهش اشاره كردي كه مليسا و بزاره توش بشينه و بعد هم هلش دادي و باهاش بازي كردي.

خلاصه شب خيلي خوبي بود و به ما هم خيلي خوش گذشت چون مسابقه واليبال ايران و آمريكا بود ...البته ايران هم برد و با تشويق هاي ما تو هم همراهي مي كردي جشنو دست مي زدي و ذوق مي كرديخندونک

همون شب هم براي ديشب پارك پرواز قرار گذاشتيم  چون كه هومن جون قرار دو شنبه بره سر بازي و داريم برنامه ريزي مي كنيم كه اين روزهاي آخر در كنارش باشيم و افطار اونجا بوديم و شما هم حسابي باز كردي و بهت خوش گذشت 

خدايا شكرت بابت اين همه خوبي 

هميشه همه ما رو كنار هم و با دل خوش نگه دارمتنظر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)