ماه رمضان ، ماه مهموني خدا
سلام همه جونه مامان
همه عمر و زندگي من
مي خوام امروز از يك ماه بزرگ برات بگم
ماه مهماني خدا ، ماهي كه همه مسلمان هاي جهان تو روزهاش روزه داري مي كنن و سعي مي كنن كارهاي خوب انجام بدن و بيشتر كارهاي عبادتي انجام مي دن و از خوردن و اشاميدن هم پرهيز مي كنن.
و حالا اين ماه افتاده تو گرماي اين تابستون كه خداييش خيلي سخته و طول روزها هم بلنده (اذان صبح :4 صبح و اذان شب 8:45 شب) چيزي حدود 16 ساعته
امسال بابا رضا تصميم گرفته همه روزهاشو بگيره و هر روز صبح باهام سحري مي خوريم البته همه حواسمون اينكه ساكت باشيم تا خواب ناز تو بهم نخوره و بيدار نشي
من هم چند ساليه به خاطر كم خوني و درد معده نتونستم روزه بگيرم ، ولي حالا امروز تصميم گرفتم كه دوباره شروع كنم ، البته اين رو هم بگما بابا رضا هزار تا قسم و آيه بهم داده كه اگه ديدي حالت داره بد ميشه بايد حتما بخوري اگر نه ميري زير سرم و حالت بد ميشه
من هم قول دادم ولي همش دعا مي كنم خدا كمك كنه تا بتونم حداقل اين روز رو روزه بگيرم .
در كنار اين ماه و سختي روزه داري ، لذت افطاري و در كنار هم بودن خانواده ها خيلي مزه مي ده
پنج شنبه براي افطار رفتيم خونه مامان و باباي بابارضا كه شما هم خيلي بهت خوش گذشت و حسابي با ماماني فريده بازي كردي و براش شعر خوندي و خدايي تا تونستي دلبري كردي ، شب هم كه مي خواستيم بياييم بابايي و عمو بابك خوابشون برده بود و تو موقع خدا حافظي با ماماني فريده رفتي اونا رو هم بوسيدي و بااين كارت اونا رو از خواب بيدار كردي ولي با اين كار اونا رو خيلي خوشحال كرده بودي.
و جمعه هم خاله مريم و بچه هاش مهمون خونه ما بودن كه شما اول كمي غريبي كردي و پشت بابايي قايم شده بودي و تك تك شونو نگاه مي كردي و بعد جمع كردن سفره ديگه شيطنت هات شروع شد
اين طوري بگم كه تمام اسباب بازي هاتو آورده بودي وسط اتاق و با همه مي دادي تا باهات بازي كنن ، جالب اينجاست كه بهت گفتم برو ماشينتو بيار و مليسا و سوار كن ، همه نگات مي كردن كه چه مي كني تو هم تند تندي رفتي ماشين بزرگتو آوردي و هل دادي جلوي عمو علي و با اشاره دست بهش اشاره كردي كه مليسا و بزاره توش بشينه و بعد هم هلش دادي و باهاش بازي كردي.
خلاصه شب خيلي خوبي بود و به ما هم خيلي خوش گذشت چون مسابقه واليبال ايران و آمريكا بود ...البته ايران هم برد و با تشويق هاي ما تو هم همراهي مي كردي و دست مي زدي و ذوق مي كردي
همون شب هم براي ديشب پارك پرواز قرار گذاشتيم چون كه هومن جون قرار دو شنبه بره سر بازي و داريم برنامه ريزي مي كنيم كه اين روزهاي آخر در كنارش باشيم و افطار اونجا بوديم و شما هم حسابي باز كردي و بهت خوش گذشت
خدايا شكرت بابت اين همه خوبي
هميشه همه ما رو كنار هم و با دل خوش نگه دار